گنجور

 
وحشی بافقی

عشق ما پرتو ندارد ما چراغ مرده‌ایم

گرم کن هنگامهٔ دیگر که ما افسرده‌ایم

گر همه مرهم شوی ما را نباشی سودمند

کز تو پر آزردگی داریم و بس آزرده‌ایم

لخت لخت است این جگر چون خود نباشد لخت لخت؟

که مگر دندان حسرت بر جگر افشرده‌ایم

در نمی‌گیرد به او نیرنگ سازی‌های ما

گرچه ز افسون آب از آتش برون آورده‌ایم

وحشی آن چشمت اگر خواند به خود نادیده کن

کان فریب است اینکه ما صد بار دیگر خورده‌ایم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۲۷۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
میبدی

ای بسا شب کز برای دیدن دیدار تو

از سگ کوی تو بر سر زخم سیلی خورده‌ایم

کلیم

پی بخلوتگه قرب از بسکه شبها برده ایم

صبح چون سر زد بسامان شمع، ما دلمرده ایم

نیست نفس دون امانت دار یک جو اعتبار

حق بدست ماست گر چیزی بخود نسپرده ایم

گر بها می داد ما را قدر ما هم می شناخت

[...]

سیدای نسفی

ما و مجنون در حقیقت ناله یک پرده ایم

از عدم ما تحفه درد عشق را آورده ایم

در کنار دایه ما خود را به غم پرورده ایم

از ازل ما تلخ کامان خو به تلخی کرده ایم

فرخی یزدی

این همه از بی‌حسی ما بود کافسرده‌ایم

مردگانِ زنده بلکه زندگانِ مرده‌ایم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه