گنجور

 
صائب تبریزی

فضای دشت ز خونین دلان گلستانی است

ز خود برآ که عجب دامن بیابانی است

گشاده باش، جهان را شکفته گر خواهی

که بر گشاده دلان چرخ روی خندانی است

ز خود برآ که چو گردید راهرو بی برگ

به چشم رهزن بیرحم، تیغ عریانی است

به عقل هر که هوا را کند مسخر خود

اگر چه مور بو، پیش ما سلیمانی است

که در قلمرو توحید در شمار آید؟

که نه سپهر درین حلقه سبحه گردانی است

مراست چشم رهایی ز بحر خونخواری

که هر حباب در او پرده دار طوفانی است

نهان به زیر سیاهی ز تیره بختی ماست

وگرنه داغ جنون آفتاب تابانی است

به چشم توست ز سرگشتگی فلک گردان

وگرنه دایره چرخ، چشم حیرانی است

سراغ یوسف مصری ز ناتوانان جوی

که چشم های فرو رفته، چاه کنعانی است

وجود عشق درین خاکدان پر وحشت

چو آتشی است که در دامن بیابانی است

خوش است رشته به قرب گهر، ازین غافل

که در گسستن او تیز کرده دندانی است

شکایت از تو ستمگر کجا برم، که نهان

ز سایه سر زلف تو کافرستانی است

ز تنگنای جهان نیست شکوه صائب را

که چشم مور به نازک خیال، میدانی است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خاقانی

کسی که از پس احمد روا بود مرسل

بزرگوار امیر امام خاقانی است

رسول شروان چون خوانی آن بزرگی را

که در جهان سخن ملک او سلیمانی است

رسول بازپسین را هزار گونه قسم

[...]

صوفی محمد هروی

مرا به صحنک بغرا محبت جانی است

اگر چه معده پر از نان گرم و بریانی است

چه می کنی صفت امروز آب حیوان را

به شیر منش نظر کن که آب حیوانی است

به شهر اگر دل بریان به جان فروشد کس

[...]

کلیم

کسی که مانده به بند لباس زندانی است

پریدن از قفس نام و ننگ عریانی است

به پختگی جنون کی به من رسد مجنون؟

همین بس است که من شهری او بیابانی است

ز چشم گریان، بی‌قدر شد متاع جنون

[...]

صائب تبریزی

سفر نکردن ازان کشور از گرانجانی است

که مرگی دل و قحط غذای روحانی است

لب محیط به بانگ بلند می گوید

برهنه شو که گهر مزد دست عریانی است

سفر خوش است که بی اختیار روی دهد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

چو خیزی از سر شهرت سریر سلطانی است

چو نام حلقه شود، خاتم سلیمانی است

چه تن به بستر دولت دهی؟ که عاقل را

به دیده دولت بیدار، خواب شیطانی است

به چر خ سوده، سر قصر دولتی هرجا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه