گنجور

 
کلیم

چو سایه گمرهی از ما جدا نخواهد شد

هواپرستی غفلت قضا نخواهد شد

پیاده طی ره کعبه گر کند زاهد

ازین براه خدا آشنا نخواهد شد

ز سخت گیری دوران چه باک عارف را

ز قحط سال هما بینوا نخواهد شد

نه هر که صدرنشین عزیز شد، که غبار

اگر بدیده فتد توتیا نخواهد شد

درین زمانه چنان شهد زندگی تلخست

که حق خنجر قاتل ادا نخواهد شد

سئوال ما نبود غیر آرزوی محال

نشسته ایم بر آن در که وا نخواهد شد

سری که دولتش از سایه گریبانست

بزیر سایه بال هما نخواهد شد

سعادتیست سرو پا برهنگی چکنم

که کفش آبله از پا جدا نخواهد شد

کلیم منع دل از ناله در طریق طلب

عبث مکن که جرس بیصدا نخواهد شد