زیوری از داغ مرد عشق را بهتر نبود
کعبه دل را به از وی حلقه ای بر در نبود
فیض بخشی سربلندی آورد بنگر که شمع
تا دم آخر سرش بی زیور افسر نبود
با همه حیرانی و سرگشتگی از جذب شوق
رفته ام راهی که خضرش نیز بی رهبر نبود
بعد مردن خاکم از آغوش خود بیرون فکند
مهربانی هیچگه در طبع این مادر نبود
در دیار عشقبازی روی سامان کس ندید
سکه در این ملک هرگز روشناس زر نبود
جلوه گاهی حسن خواهد ، اینهمه پرهیز چیست
رخ مپوش از دیده ما باده بی ساغر نبود
نیک و بد یکسان بود در پیش طبع ما کلیم
هیچ عکس آئینه را از دیگری بهتر نبود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به مضامینی از عشق، داغ و جدایی میپردازد. شاعر از سختیهای عشق و عدم وفاداری یا شناخت در روابط سخن میگوید. او تأکید میکند که زیباییها و نعمتها در عشق و زندگی همه موقتیاند و هیچ چیز بهطور مطلق خوب یا بد نیست. در نهایت، شاعر اشاره میکند که باید از جلوههای زیبایی عشق بهره برد و از جداییها و سختیها نترسید، چرا که همه چیز در این دنیا نسبی است و به نوعی در یکدیگر حل میشوند.
هوش مصنوعی: هیچ چیز به اندازهٔ غم و اندوه عشق نمیتواند زینتبخش باشد، چون کعبهٔ دل ارزشمندتر از زیور است و اگر حلقهای بر در وجود نداشته باشد، دل به تنگنا میافتد.
هوش مصنوعی: در این شعر به این نکته اشاره شده است که شخصیتی که همیشه به دیگران کمک میکند و فیض میبخشد، در پایان کارش به افتخار و سربلندی میرسد. همچنین نشان داده شده که مانند شمع، که در تمام مدت خدماتش بدون هیچ گونه زینتی میسوزد و میتابد، این شخص نیز برای دیگران روشنایی میآورد و به شکل خود نمیپردازد.
هوش مصنوعی: با وجود تمام سردرگمی و حیرتم، به خاطر شور و شوقی که دارم، به سمتی رفتم که حتی خضر هم در آنجا بدون راهنما نبود.
هوش مصنوعی: زمانی که از دنیا بروم، زمین مرا از خود طرد خواهد کرد، چون این مادر دوستی و محبت در ذاتش نداشته است.
هوش مصنوعی: در سرزمین عاشقی، هیچکس نمیتواند حتی یک سکه زر را ببیند؛ زیرا در این کشور، عشق جلوهگری خاصی دارد و ارزشها به شکل دیگری نمایان میشوند.
هوش مصنوعی: زیبایی تو روزی نمایان خواهد شد، پس این همه احتیاط و دوری از نظر چیست؟ چهرهات را از دیدگان ما پنهان مکن، چرا که جذابیت واقعی بدون نوشیدنی محسوس نیست.
هوش مصنوعی: نیک و بد برای ما یکسان بود و هیچ چیزی را بهتر از دیگری نمیدانستیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا مرا سودای شمع عارضت در سر نبود
سینه ام سوزان دلم صد پاره چشمم تر نبود
در گریبان دلم روزی که عشقت دست زد
هستیم را جز لباس نیستی در بر نبود
جان من روزی که شوق جوهر تیغ تو داشت
[...]
تشته لب رفتم به جنت ، چشمهٔ کوثر نبود
شعله جو رفتم به دوزخ، مشت خاکستر نبود
از بهشت افسانه ها می رفت،کانجا دوش دل
رفت و دید آن ها که واعظ می سرود، اکثر نبود
هرگز از بهر پریدن، مرغ جان کوشش نکرد
[...]
تا من آتش خانه بودم رسم خاکستر نبود
شعله را بدنامی دود دل اخگر نبود
دل مدام آواز مرغ آشنایی میشنید
چون قفس بشکست جز یک مشت بال و پر نبود
العطش میزد جگر غم دوزخش بر لب چکاند
[...]
شش جهت را در زدم جز حلقه کس بر در نبود
نه صدف را سینه کردم چاک، یک گوهر نبود
سیر آتش خانهها کردم به بال شعله دوش
آنقدر گرمی که در دل بود در اخگر نبود
گردِ غم تا رُفته شد از سینه دل افسرده شد
[...]
یاد آنروزیکه کس را ره در این محضر نبود
ما و دل بودیم و غیر از ما کسی دیگر نبود
آشنا با لعل دلجوی تو هر شب تا سحر
وقت مستی جز لب ما و لب ساغر نبود
در خم زلف گرهگیر تو چون بند و شکن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.