گنجور

 
فضولی

تا مرا سودای شمع عارضت در سر نبود

سینه ام سوزان دلم صد پاره چشمم تر نبود

در گریبان دلم روزی که عشقت دست زد

هستیم را جز لباس نیستی در بر نبود

جان من روزی که شوق جوهر تیغ تو داشت

در جهان نام و نشان از جسم و از جوهر نبود

از ازل تنها مرا شد درد تنهایی نصیب

غالبا این درد را قابل کسی دیگر نبود

در جهان جز عاشقی کاری نکردم اختیار

چون کنم نسبت بمن کاری ازین بهتر نبود

هیچگه غمخانه ام را سیل خون نگشاد در

کز بلا صد خیل بهر دیدنم بر در نبود

پیش ازین حال فضولی را نمی دیدم خراب

در دل او غالبا درد و غم دلبر نبود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عرفی

تشته لب رفتم به جنت ، چشمهٔ کوثر نبود

شعله جو رفتم به دوزخ، مشت خاکستر نبود

از بهشت افسانه ها می رفت،کانجا دوش دل

رفت و دید آن ها که واعظ می سرود، اکثر نبود

هرگز از بهر پریدن، مرغ جان کوشش نکرد

[...]

فصیحی هروی

تا من آتش خانه بودم رسم خاکستر نبود

شعله را بدنامی دود دل اخگر نبود

دل مدام آواز مرغ آشنایی می‌شنید

چون قفس بشکست جز یک مشت بال و پر نبود

العطش می‌زد جگر غم دوزخش بر لب چکاند

[...]

کلیم

زیوری از داغ مرد عشق را بهتر نبود

کعبه دل را به از وی حلقه ای بر در نبود

فیض بخشی سربلندی آورد بنگر که شمع

تا دم آخر سرش بی زیور افسر نبود

با همه حیرانی و سرگشتگی از جذب شوق

[...]

فیاض لاهیجی

شش جهت را در زدم جز حلقه کس بر در نبود

نه صدف را سینه کردم چاک، یک گوهر نبود

سیر آتش خانه‌ها کردم به بال شعله دوش

آنقدر گرمی که در دل بود در اخگر نبود

گردِ غم تا رُفته شد از سینه دل افسرده شد

[...]

میرزا حبیب خراسانی

یاد آنروزیکه کس را ره در این محضر نبود

ما و دل بودیم و غیر از ما کسی دیگر نبود

آشنا با لعل دلجوی تو هر شب تا سحر

وقت مستی جز لب ما و لب ساغر نبود

در خم زلف گرهگیر تو چون بند و شکن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه