تا مرا سودای شمع عارضت در سر نبود
سینه ام سوزان دلم صد پاره چشمم تر نبود
در گریبان دلم روزی که عشقت دست زد
هستیم را جز لباس نیستی در بر نبود
جان من روزی که شوق جوهر تیغ تو داشت
در جهان نام و نشان از جسم و از جوهر نبود
از ازل تنها مرا شد درد تنهایی نصیب
غالبا این درد را قابل کسی دیگر نبود
در جهان جز عاشقی کاری نکردم اختیار
چون کنم نسبت بمن کاری ازین بهتر نبود
هیچگه غمخانه ام را سیل خون نگشاد در
کز بلا صد خیل بهر دیدنم بر در نبود
پیش ازین حال فضولی را نمی دیدم خراب
در دل او غالبا درد و غم دلبر نبود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنج عشق میگوید. او قبل از عاشق شدن، سینهاش آرام بود و غم و سوزی در دلش وجود نداشت. اما روزی که عشق به سراغش آمد، او را به شدت تحت تأثیر قرار داد و احساس کرد که هویت و وجودش تنها به عشق بستگی دارد. شاعر بیان میکند که درد تنهایی را از زمانهای دور تجربه کرده و هیچکس دیگر نمیتواند این درد را احساس کند. او فقط عاشق بوده و هیچ کار دیگری نکرده است. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که غم و درد ناشی از عشق برای او طبیعی شده و قبل از این وضعیت، غم و درد را در دل معشوق نمیدیده است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که به عشق چهره تو فکر نکرده بودم، قلبم نمیسوزد و حالتی نداشت، چشمم هم اشکی نداشت.
هوش مصنوعی: در روزی که عشق تو به من دست زد، جز حس بیوجودی، چیزی در دل و جانم نبود.
هوش مصنوعی: در روزی که عشق و آرزوی زیبایی و تضاد تو در دل من وجود داشت، دیگر هیچ چیز از جسم و ظاهر در این جهان اهمیت نداشت و همه چیز معنای خود را از دست داده بود.
هوش مصنوعی: از آغاز، من به تنهایی دچار درد شدهام و این درد، بیشتر از آن است که کسی دیگر بتواند آن را تحمل کند.
هوش مصنوعی: در زندگیام تنها به عشق ورزی پرداختهام و از آن فراتر نرفتهام. حال چگونه میتوانم کاری بهتر از این برای خود تصور کنم؟
هوش مصنوعی: غمخانهام هیچ وقت از شدت درد و غم پر از خون نشد، چون در برابر من، جمعیت زیادی از بلاها برای دیدنم در را نبستهاند.
هوش مصنوعی: قبل از این، هرگز حال کسی را که مدام درگیر دغدغهها و دردهای عاشقانه باشد نمیدیدم؛ او غالباً غم و اندوهی از معشوق خود تحمل میکرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تشته لب رفتم به جنت ، چشمهٔ کوثر نبود
شعله جو رفتم به دوزخ، مشت خاکستر نبود
از بهشت افسانه ها می رفت،کانجا دوش دل
رفت و دید آن ها که واعظ می سرود، اکثر نبود
هرگز از بهر پریدن، مرغ جان کوشش نکرد
[...]
تا من آتش خانه بودم رسم خاکستر نبود
شعله را بدنامی دود دل اخگر نبود
دل مدام آواز مرغ آشنایی میشنید
چون قفس بشکست جز یک مشت بال و پر نبود
العطش میزد جگر غم دوزخش بر لب چکاند
[...]
زیوری از داغ مرد عشق را بهتر نبود
کعبه دل را به از وی حلقه ای بر در نبود
فیض بخشی سربلندی آورد بنگر که شمع
تا دم آخر سرش بی زیور افسر نبود
با همه حیرانی و سرگشتگی از جذب شوق
[...]
شش جهت را در زدم جز حلقه کس بر در نبود
نه صدف را سینه کردم چاک، یک گوهر نبود
سیر آتش خانهها کردم به بال شعله دوش
آنقدر گرمی که در دل بود در اخگر نبود
گردِ غم تا رُفته شد از سینه دل افسرده شد
[...]
یاد آنروزیکه کس را ره در این محضر نبود
ما و دل بودیم و غیر از ما کسی دیگر نبود
آشنا با لعل دلجوی تو هر شب تا سحر
وقت مستی جز لب ما و لب ساغر نبود
در خم زلف گرهگیر تو چون بند و شکن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.