بر لبم همچو جرس خنده فغان میگردد
آب اگر میخورم از دیده روان میگردد
صافدل را نبود قید علایق عیبی
عیب دیرینه کی از آینهدان میگردد
مرد در کشور ما گونه به خون رنگ کند
کاین خضابیست کز آن پیر جوان میگردد
هوش باریک شود تا سخنم فهم کند
بس که در خاطرم آن موی میان میگردد
هرکه سرگرم طلب گشت، اگر در ره شوق
خاک بر سر فرق کند ریگ روان میگردد
روش حرف زدن رفت زیادم چه کنم
نام یار است به چیزی که زبان میگردد
چرخ از بهر تو در کار بود حرص تو چیست
آسیا از پی رزق دگران میگردد
آنچنان شوق قناعت زده راهم که کسی
خاک اگر میخورد آبم به دهان میگردد
ناوک رشک خورد بر جگر خسته کلیم
هرکه از بار غم عشق کمان میگردد