گنجور

 
کلیم

خیال روی تو هر گاه سینه تاب شود

بسینه آینه داغم آفتاب شود

تو گل بسر زدی و شمع گل زسر برداشت

زبیم آنکه مبادا ز شرم آب شود

در آتشم زتغافل نشانده ای، باری

تبسمی که نمک پاش این کباب شود

زشوق سوختم و تاب یک نگاهم نیست

حریص باده مبادا تنگ شراب شود

فروغ دیده ز می جسته ام مرا چشمیست

که چون حباب قدح روشن از شراب شود

امید کام ز مغرور سرکشی دارم

کزو نگاه بوصل ابد حساب شود

به کم نگاهی چشمش کلیم می سازم

امید هست که آن مست بی حجاب شود