به بی تکلفی آن عارفی که خو دارد
نظر به بندد از آن گل که رنگ و بو دارد
ببین بجذبه نسبت که خامه دو زبان
همیشه الفت با صفحه دورو دارد
کسیکه بنده عشقست بی نشان نبود
ز موج گریه خود طوق در گلو دارد
دلم ز تیغ تو چون شانه شد تمام انگشت
حساب حلقه آن زلف مو بمو دارد
براه یک جهتی سالکی که روی نهد
نه بیند آینه را زانکه پشت و رو دارد
قسم بذوق محبت که دشمنی فرضست
علاج سینه کن ار کینه ای عدو دارد
ز روسفیدی میخوارگان دهد خبری
گلی که در چمن خرمی کدو دارد
بمحفل غم و شادی بود عزیز چو شمع
جگر گدازی کز گریه آبرو دارد
زبان هر مژه چشم نکته پردازش
کلیم با من صد قسم گفتگو دارد