چون لخت جگر بر مژهٔ عاشق زار است
هر برگ که پاشیده ز گل بر سر خار است
غلطانده به خون داغ دل سوخته ام را
خالی که برخسارهٔ آن لاله عذار است
همچون نگه نرگس مخمور نکویان
آمیخته با طبع تو شوخی به وقار است
چون پیچ و خم جوهر آئینه همانا
بیتابی حیران تو دایم به قرار است
با ناز گران سنگ سبکروحی و شوخی
در هر نگه چشم تو هنگام خمار است
یک ره نظری بر نگه عجز من انداز
کز حال دلم سوی تو پیغام گذار است
جویا نفسی گوش به من دار که نطقم
اینک پی مداحی شه شعر شعار است
سلطان امم خسرو دین مهدی هادی
کاندر جلوش مهر برین غاشیه دار است
آنی که ز بی مایگی از بحر و بر و کان
شرمندهٔ دست تو به هنگام نثار است
یک مشعله دار جلو قدر تو باشد
خورشید که بر خنک فلک شاهسوار است
آن جان که نه قربان سرت ننگ وجود است
وان سر که فدای تو نه، سرمایهٔ عار است
زانروی شب و روز فلک گرد تو گردد
کاین دائره را نقطهٔ ذات تو مدار است
از هیبت تیغت چو سپند از سر آتش
همدوش فغان خصم در آهنگ فرار است
بی خواست ز جا می جهد از صدمهٔ رمحت
خصمت به دل سنگ نهان گر چو شرار است
از بیم سیاست گری شخنهٔ نهیت
شام اول روز سیه باده گسار است
فواره ز تأثیر نگاهت به گه خشم
آتش ز خود آورده بیرون همچو چنار است
بردند نصیبی ز شمیم گل خلقت
گر عود قماریست و گر مشک تتار است
گل مشت زری را که به صد خون دل اندوخت
بر راهگذار تو مهیای نثار است
از ثابت و سیار کند میخ سرانجام
یکران ترا چرخ در آهنگ غیار است
از صید گهت روی زمین یک کف خاک است
وز رزم گهت چرخ برین مشت غبار است
صد حیف ز چشمی که بجز روی تو بیند
افسوس بر آن دل که به اغیار تو یار است
در رزم گهت نصرت و فتح اند دو سرهنگ
کین یک به یمین غازی و آن یک به یسار است
از فضل تو یک شمه شمردن نتواند
گر ریگ صحاریست و گر موج بحار است
کی ناطقه از عهدهٔ وصف تو برآید
فضل تو زیاد از حد و افزون ز شعار است
مانندهٔ شب باد سیه روی، عدویت
باقی به جهان تا اثر لیل و نهار است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هنگام گل و لاله و ایام بهار است
عالم چون رخ خوبان پر نقش و نگار است
نرگس به چمن در صنمی سبز لباس است
سوسن به صف اندر پسری سیمعذار است
خیزید و می آرید که هنگام بهار است
رخسار عروسان چمن همچو نگار است
آن شاخ که بُد عور، کنون مُلحَمپوش است
و آن دشت که بُد ساده، کنون سرّ عذار است
در دامن گلزار، صبا مدخنهسوز است
[...]
ما را هوس صحبت جان پرور یار است
ور نه غرض از باده نه مستی نه خمار است
آتش نفسان قیمت میخانه شناسند
افسرده دلان را به خرابات چه کار است
نی را که نوا از لب یارست به هر حال
[...]
از عکس تنت جیب قبا آینه زار است
پیراهن از اندام تو لبریز بهار است
دایم دم صبح است در اقلیم محبت
آیینه دلان را به شب و روز چه کار است
کرد از ستم آباد شب هجر خلاصم
[...]
اکنون که ز پیریم به عینک سر و کار است
پیوسته دو چشمم به تماشای تو چار است
در دیدهٔ عالی نظران چرخ و کواکب
دودی است که آمیخته با مشت شرار است
در راه تو آنرا که به دریا دل خود داد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.