گنجور

 
جویای تبریزی

بسکه نرم و صاف باشد سربسر اعضای او

همچو کفش افتد برون رنگ حنا از پای او

شوخ بیباکی که دنبال دلم افتاده است

فتنه چشم، آشوب زلفست و بلا و بالای او

اخگری دارد ز هر داغ دل آهم زیر پا

نیست بیجا اینقدر از جای جستن های او

از سیهکاری شهی کاتش فروز ظلم شد

حلقهٔ داغ است گویی وسعت دنیای او

هست جویا فارغ از اندیشهٔ روز حساب

هر کرا باشد امیرالمؤمنین مولای او

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode