گنجور

 
اثیر اخسیکتی

داد دلم نمیدهد زلف ستم پرست تو

دست تظلم ای پسر، در که زنم زدست تو

بسکه ز راه عربده، در دل هوشیار من

تیر تمام کش کشد، نرگس نیم مست تو

از تو شکسته ام چو گل تابکی ای مه چگل

در حق من شکسته دل، هر نفسی شکست تو

گه بامید خوانده ام، گه بعتاب رانده ام

بر در دل بمانده ام، عاجز و پای بست تو

زنده بلی بلی زنم، نام نهاد دشمنم

بس که بلی همی زنم، در عقب الست تو

خواسته ام بدست آن، با تو که خنجر اجل

هم به نشاندم ز سر، آرزوی نشست تو

بو که شبی جدا کند طالع من رها کند

میل سوی وفا کند طبع جفا پرست تو

کام اثیر در جهان، باد جهان بکام تو

دولت تند رام تو چرخ بلند پست تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode