گنجور

 
جویای تبریزی

دور از تو زبسکه بی دماغم

داغ دل شب بود چراغم

از درد چسان رهم که در تن

چون شمع دوانده ریشه داغم

عشقم چو نهاد داغ بر داغ

از جوش نشاط باغ باغم

از فیض خیال او چو طاؤس

هر جا باشم میان باغم

از وحشت من مپرس عنقا

خود را گم کرده در سراغم

از آتش سینه شعله ور گشت

جویا بر سر چو شمع داغم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode