گنجور

 
جویای تبریزی

کبود از بوسه امشب لعل آن رشک پری دیدم

گل شفتالوی این باغ را نیلوفری دیدم

بود در دیده ام افتادگی را رتبهٔ دیگر

زمین را بر فراز عرش و کرسی برتری دیدم

نهان در زنگ کلفت تا به کی باشد دلم، زاهد!‏

من این آیینه را از موج روشنگری دیدم

به روی آتش دل همچو مویی جسم زارم را

بسی شبها فکندم تا نشان از آن پری دیدم

فرنگی را رسد گر دعوی ایمان کند جویا

ز بس کس هندوی زلف سیاهش کافری دیدم