گنجور

 
جویای تبریزی

دشت را از جلوه اش رشک گلستان دیده ام

گل به دامان هوا از گرد جولان دیده ام

داشت امشب یاد گرمیهایش دل را در میان

تا سحر پروانه ای را در چراغان دیده ام

گشت در پیری بهار خاطرم یاد کسی

فیض شام وصل را در صبح هجران دیده ام

بر کنار جوی چاک دل به رنگ نخل آه

سرو یاد قامت او را خرامان دیده ام

باز دل را در غم هجران گل پیراهنی

غنچه آسا تکمهٔ چاک گریبان دیده ام

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کلیم

نه همین از بخت بد طوفان ز عمان دیده‌ام

دایم از جوش تری از قطره طغیان دیده‌ام

صد خلل در راحت تنهاییم افتاد اگر

زآشنایان گردبادی در بیابان دیده‌ام

از غم بی‌خانمانی گریه‌ام رو داده است

[...]

فیاض لاهیجی

دی صبا را همنشین زلف جانان دیده‌ام

دوش ازین سودا بسی خواب پریشان دیده‌ام

بر مثال حلقة زنجیرِ زلف مهوشان

چشم تا وا کرده‌ام بر روی جانان دیده‌ام

می شوم دیوانه زنجیرم کنید ای دوستان

[...]

صغیر اصفهانی

داده‌ام جان رو نما تا روی جانان دیده‌ام

گرچه دشوار است دیدارش من آسان دیده‌ام

خار میآید گل و سنبل بچشمم از دمی

کان رخ گلگون و آن زلف پریشان دیده‌ام

کی شود یارب شب وصل آید و من با حبیب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه