جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۸

دشت را از جلوه اش رشک گلستان دیده ام

گل به دامان هوا از گرد جولان دیده ام

داشت امشب یاد گرمیهایش دل را در میان

تا سحر پروانه ای را در چراغان دیده ام

گشت در پیری بهار خاطرم یاد کسی

فیض شام وصل را در صبح هجران دیده ام

بر کنار جوی چاک دل به رنگ نخل آه

سرو یاد قامت او را خرامان دیده ام

باز دل را در غم هجران گل پیراهنی

غنچه آسا تکمهٔ چاک گریبان دیده ام