نخست از پهلوی خود دید آفت ها دل تنگم
شکست از موج خارا خورد این آیینه در سنگم
بیاد چشم مستی دارد از بس عشق دلتنگم
بریزد خون صهبا از شکست شیشهٔ رنگم
مرا باید کشید آزار هر کس را رسد دردی
محیط عالمست از وسعت مشرب دل تنگم
بزور معجز آخر رو بسویم کرد آن بدخو
بتابد پنجهٔ خورشید عشق آتشین چنگم
چو آن زخمی که از خونگرمی مرهم بهم آید
نهان گردید جویا در نگین نام من از ننگم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات عمیق و دلتنگیهای خود سخن میگوید. او به آزارهایی که از عشق و شکست متحمل میشود، اشاره میکند و بیان میکند که نمیتواند از غم و درد خود فرار کند. معجزات عشق و زیبایی آن را نیز توصیف میکند و در نهایت به زخمی که از عشق دارد و ننگی که ممکن است به همراه داشته باشد، میپردازد. احساسات عاشقانه و عذابهای ناشی از آن به خوبی در این اشعار نمایان است.
هوش مصنوعی: نخست او از جنبههای درونی و آسیبهای خود آگاه شد و این موضوع باعث شد که دلش بشکند. سپس از ناملایمات و دشواریهایی که در زندگی با آنها روبهرو شده، احساس ناامیدی کرد، به گونهای که مانند یک آیینه که در سنگ میافتد، آسیب دید.
هوش مصنوعی: به خاطر یادآوری چشمان معشوق، از شدت عشق و دلتنگی خون بغض و اشک من مانند شراب از شیشه شکستهای که رنگش در هم است، جاری میشود.
هوش مصنوعی: من باید تحمل آزار دیگران را داشته باشم، زیرا درد و رنج همگانی در اطرافم وجود دارد و احساسات من به اندازهای تنگ و محدود است که نمیتوانم همه اینها را در خود نگهدارم.
هوش مصنوعی: با قدرت معجزه، آن معشوق بدجنس به سویم آمد و پنجههای آتشین عشق مرا مانند چنگ درید.
هوش مصنوعی: شبیه کسی هستم که از گرمی زخم، دارو روی زخماش نمیچسبد و پنهان ماندهام. اگر بخواهی به من مراجعه کنی، نام من را در نگین بخوان و از ننگم آگاه شو.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شدم دیوانه وان طفل پری پیکر نزد سنگم
کنون زین غصه چون دیوانگان با خویش در جنگم
رو ای شادی خدا را جانب ارباب عشرت شو
که نبود جای جز غم های او را در دل تنگم
نخواهم جز قیامت خاستن چون کوهکن زینسان
[...]
چونی هر چند از درد جدایی ناتوان رنگم
شود از ناله هر دم تیز تر سوی تو آهنگم
دلم را از جمالت پرده ی هستی بود مانع
ز محرومی کنون با هستی خود بر سر جنگم
چو می گویم غم خود با کسی بی غنچه ی لعلت
[...]
به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم
مشو غایب که چون آیینه از رخ میپرد رنگم
شدم پیر و نیام محرم نوای نالهٔ دردی
محبت کاش بنوازد طفیل پیکر چنگم
به رنگ سایه از خود غافلم لیک اینقدر دانم
[...]
ز بس از روزگار بخت و سخت و سست دلتنگم
بسختی متصل با روزگار و بخت در جنگم
دو رنگی چون پسند آید بچشم مردم دنیا
بغیر از خون دل خوردن چه سازم من که یکرنگم
خوشم با این تهی دستی بلندی جویم از پستی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.