گنجور

 
جویای تبریزی

نخست از پهلوی خود دید آفت ها دل تنگم

شکست از موج خارا خورد این آیینه در سنگم

بیاد چشم مستی دارد از بس عشق دلتنگم

بریزد خون صهبا از شکست شیشهٔ رنگم

مرا باید کشید آزار هر کس را رسد دردی

محیط عالمست از وسعت مشرب دل تنگم

بزور معجز آخر رو بسویم کرد آن بدخو

بتابد پنجهٔ خورشید عشق آتشین چنگم

چو آن زخمی که از خونگرمی مرهم بهم آید

نهان گردید جویا در نگین نام من از ننگم

 
 
 
جامی

شدم دیوانه وان طفل پری پیکر نزد سنگم

کنون زین غصه چون دیوانگان با خویش در جنگم

رو ای شادی خدا را جانب ارباب عشرت شو

که نبود جای جز غم های او را در دل تنگم

نخواهم جز قیامت خاستن چون کوهکن زینسان

[...]

بابافغانی

چونی هر چند از درد جدایی ناتوان رنگم

شود از ناله هر دم تیز تر سوی تو آهنگم

دلم را از جمالت پرده ی هستی بود مانع

ز محرومی کنون با هستی خود بر سر جنگم

چو می گویم غم خود با کسی بی غنچه ی لعلت

[...]

بیدل دهلوی

به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم

مشو غایب ‌که چون آیینه از رخ می‌پرد رنگم

شدم پیر و نی‌ام محرم نوای نالهٔ دردی

محبت ‌کاش بنوازد طفیل پیکر چنگم

به رنگ سایه از خود غافلم لیک اینقدر دانم

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
فرخی یزدی

ز بس از روزگار بخت و سخت و سست دلتنگم

بسختی متصل با روزگار و بخت در جنگم

دو رنگی چون پسند آید بچشم مردم دنیا

بغیر از خون دل خوردن چه سازم من که یکرنگم

خوشم با این تهی دستی بلندی جویم از پستی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه