گنجور

 
جویای تبریزی

بسکه جا کرده است مهرت در سراپای تنم

ریشه نخل محبت گشته رگهای تنم

عمرها شد در لباس نیستی آسوده ام

کی بدام پیرهن افتاده عنقای تنم

ای فدایت جان من دور از بهار جلوه ات

خشک شد مانند گل خون در سراپای تنم

بوده ام در هر لباسی چند روزی، عاقبت

جامهٔ عریانی آمد راست بالای تنم

سوختم جویا ز هجرش تا سحر مانند شمع

عاقبت بگداخت در عشقش سراپای تنم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode