بود آسودگی در اضطراب از چشم بیتابم
چو نبض خسته دایم در طپش باشد رگ خوابم
مرا دل کندن از صهبا کم از جان کندنی نبود
در اعضا ریشه دارد از رگ تلخی می نابم
ز مستی رتبهٔ جمشید باشد بینوایان را
بود تختم بساط خاک تا در عالم آبم
ز جوش گریه در شبهای هجران چشم آن دارم
که چون خاشاک بردارد زجای خویش سیلابم
کنم بی شکرین لعل تو گر پیمانه پیمایی
رگ تلخی زبان مار گردد در می نابم
مرا یاد بناگوشی چنین در تاب و تب دارد
کمند صید دل گردیده جویا موج مهتابم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و متناقض شاعر است. او از اضطراب و ناآرامی درونی خود میگوید و اینکه با وجود درد و دشواری، دل کندن از نشئگی و لذتهای زندگی برایش سخت است. شاعر به طعمی تلخ اشاره میکند که از می ناب میچشد و نماد تلخیهای عشق و جدایی است. در شبهای تنهایی، او از شدت اشک و گریهاش مثل سیلابی میسوزد. در پایان، شاعر به یاد محبوبش و تأثیر عمیق او بر دل و جانش اشاره میکند، گویی که او در جستجوی راهی برای رسیدن به آرامش و آرامش خاطر است.
هوش مصنوعی: آسایش من در اوج نگرانی است. چشمان بیتابم همیشه در تلاطماند، مانند نبضی که به سختی میتپد و رگ خواب من همواره در حرکت است.
هوش مصنوعی: دل کندن از شراب برای من کم از جدایی از جان نیست، زیرا این ارتباطی عمیق در وجودم دارد و از رگ تلخ باده ناب ناشی میشود.
هوش مصنوعی: از شدت مستی و شیدایی، مقام جمشید برای ثروتمندان است، اما برای بیپولها، تنها فرش زیر پایشان خاک است؛ تا آن زمان که من در این دنیا زندگی میکنم.
هوش مصنوعی: در شبهای دوری، چشمانم از شدت گریه به حدی است که انگار سیل مرا از جایت برمیدارد و مانند خاشاک به اطراف میبرد.
هوش مصنوعی: اگر تو با لعل شکرین خود، به من جام بدهی، تلخی زبانم مانند ماری میشود وقتی در شراب ناب غوطهور میشوم.
هوش مصنوعی: در دل من یاد و خاطرهای از دختری با زیبایی خاص وجود دارد که شوق و هیجانم را به همراه دارد. این احساس مرا در جستجوی آن محبوب غرق کرده، همچون موجی که به زیبایی نور ماه میافکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من اندر خود نمییابم که روی از دوست برتابم
بدار ای دوست دست از من که طاقت رفت و پایابم
تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی
وگر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذابم
بیار ای لعبت ساقی نگویم چند پیمانه
[...]
دلِ گم کرده را چندان که می جویم نمی یابم
همان به تر که بر دنبالِ مرغِ رفته نشتابم
دم از من بر نمی آید غم از من بر نمی گردد
ملول از جمعِ حُسّادم نفور از منعِ بوّابم
توانم چاره یی کردن دمی با خود برآوردن
[...]
به چشمانت که تا رفتی، به چشمم بیخور و خوابم
به ابرویت که من پیوسته چون زلف تو در تابم
به جان عاشقان، یعنی لبت کامد به لب جانم
به خاک پای تو یعنی، سرم کز سر گذشت آبم
به خاک کعبه کویت، به حق حلقه مویت
[...]
به چشمانت که تا رفتی ز چشمم بیخور و خوابم
به ابرویت که من پیوسته چون زلف تو در تابم
بنقش چادرشب کز نهالی بیخورو جوابم
بروی مهوش والا که من از شده در تابم
بگرمی تن قندس بنرمی بر قاقم
[...]
حدیث تلخ ناصح کرد بیخود چون می نابم
زبان مار شد از مستی غفلت رگ خوابم
به گرد من رسیدن کار هر سبک جولان
که از دریا غبارآلود بیرون رفت سیلابم
چنان ناسازگاری ریشه دارد در وجود من
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.