گنجور

 
جویای تبریزی

دیده بر روی خیال تو شبی واکردیم

چشم پوشیده جمال تو تماشا کردیم

الفت عالمیان بسکه نفاق آمیز است

خویش را گرد رم وحشت عنقا کردیم

نارسا طالع ما بین! که به جایی نرسید

ناله هر چند که در هجر تو شبها کردیم

می توان صبحدم از بستر ما گلها چید

یاد روی تو ز بس در دل شبها کردیم

تبسم خانه زاد آن لب کم گوست می دانم

ملاحت از نمک پرورده های اوست می دانم

قیامت دوش بر دوش خرام سرو آزادش

رعونت سایه پرورد نهال اوست می دانم

زجوش بی دماغی نکهت گل بر نمی تابم

سرم سودایی آن زلف عنبربوست می دانم

ز سیر گلشن کشمیر گلها می توان چیدن

نیسمش از هواداران آن گیسوست می دانم

وفا از دور گردان نگاه او بود جویا

تغافل، پیشهٔ آن نرگس جادوست می دانم