جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۰

دیده بر روی خیال تو شبی واکردیم

چشم پوشیده جمال تو تماشا کردیم

الفت عالمیان بسکه نفاق آمیز است

خویش را گرد رم وحشت عنقا کردیم

۳

نارسا طالع ما بین! که به جایی نرسید

ناله هر چند که در هجر تو شبها کردیم

می توان صبحدم از بستر ما گلها چید

یاد روی تو ز بس در دل شبها کردیم

تبسم خانه زاد آن لب کم گوست می دانم

ملاحت از نمک پرورده های اوست می دانم

۶

قیامت دوش بر دوش خرام سرو آزادش

رعونت سایه پرورد نهال اوست می دانم

زجوش بی دماغی نکهت گل بر نمی تابم

سرم سودایی آن زلف عنبربوست می دانم

ز سیر گلشن کشمیر گلها می توان چیدن

نیسمش از هواداران آن گیسوست می دانم

وفا از دور گردان نگاه او بود جویا

تغافل، پیشهٔ آن نرگس جادوست می دانم