گنجور

 
جویای تبریزی

ما را بود ز خون جگر لاله رنگ چشم

بادا ترا ز باده بهار فرنگ چشم

مانند زخم دوخته نگشود بر رخم

ترسیده بسکه زان بت مژگان خدنگ چشم

گردیده در غم تو به تاراج گریه رفت

سویت ز چاک سینه گشایم چو زنگ چشم

در راه انتظار تو بدخو نشسته ام

سر تا بپا ز شوق شدم چون پلنگ چشم

جویا به یاد نوگل رنگین کرشمه ام

ریزد ز اشک رنگ بهار فرنگ چشم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode