گنجور

 
جویای تبریزی

تا بر رخ تو زلف پریشان نمی شود

آشفته خاطریم به سامان نمی شود

ارباب جستجوی به راهش سپرده اند

آن پای را که رزق مغیلان نمی شود

کو لمحه ای که پنجهٔ مژگان شوخ او

با چاک سینه دست و گریبان نمی شود

آن را که یکه تاز ره جستجوی اوست

پای طلب حصاری دامان نمی شود

چون شمع در سری که نباشد هوای عشق

از پای تا به سر همه تن جان نمی شود

جویا دل تو نشکفد از یک جهان نشاط

طرف می تو ساغر دوران نمی شود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode