کاری ست در سرم که به سامان نمی شود
دردی ست در دلم که به درمان نمی شود
می کن به ناز خنده که دیوانه تر شوم
دیوانگی من چو به پایان نمی شود
رخسار می نمایی که خوش لذتی ست، آنک
جان کندنت ز دیدنت آسان نمی شود
جانم فدای نرگس او باد هر زمان
خون می کند هزار و پشیمان نمی شود
دل را ز عشق چند ملامت کنم که هیچ
این کافر قدیم مسلمان نمی شود
آن کس که گشت عاشق و بیدل ز دست تو
گویی نه عاشق است که بی جان نمی شود
خسرو که هست سوخته و خام سوز عشق
آتش زنش که پخته و بریان نمی شود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان درد و رنج عاطفی شاعر پرداخته است. او از حسی عمیق و دردی در درونش سخن میگوید که به هیچوجه درمان نمیشود. با وجود تلاشهایی که برای فراموشی یا رهایی از این احساس میکند، همچنان به عشق و زیبایی معشوق خود دل بسته است. شاعر به عشق و دیوانگیاش اشاره میکند و میگوید که حتی با وجود تمام درد و ناتوانی، علاقه و وابستگیاش به او ادامه دارد. در نهایت، او با تصوری از سوختن در آتش عشق، نشان میدهد که این وضعیت غیرقابل تغییر است و هیچگاه محو نخواهد شد.
هوش مصنوعی: در دل من مشکلی وجود دارد که هیچ راه حلی برای آن نیست و درد و رنجی دارم که هیچ درمانی برایش پیدا نمیشود.
هوش مصنوعی: او با ناز و خندهاش مرا به سمت دیوانگی میبرد و هرچه بیشتر به این وضعیت دچار میشوم، دیوانگیم پایان نمیپذیرد.
هوش مصنوعی: چهرهات را به نمایش میگذاری و لذتبخش است، اما دیدن تو باعث میشود جان کندن از یاد تو آسانتر نشود.
هوش مصنوعی: جانم فدای زیبایی چشمان او میشود، هر لحظه که به آنها نگاه میکنم، قلبم را به درد میآورد، اما هیچگاه از این احساس پشیمان نیستم.
هوش مصنوعی: دل را به خاطر عشق چقدر سرزنش کنم، چون این کافر قدیمی هرگز مسلمان نخواهد شد.
هوش مصنوعی: کسی که عاشق شده و از درد عشق رنج میبرد، نمیتوان گفت عاشق واقعی است؛ زیرا عاشق واقعی باید به حدی عمیق عشق را احساس کند که حتی جانش را نیز بدهد.
هوش مصنوعی: خسرو که در برابر عشق سوخته و بیتاب است، همچنان در دمای سوزان عشق قرار دارد و نمیتواند به طور کامل پخته و آماده شود. عشق او به حدی است که نمیتواند آن را به کمال برساند و درگیر آتش آن است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن نوجوان ز جور پشیمان نمیشود
وین پیر بت پرست مسلمان نمیشود
کارم ز دست عشق بمردن کشید دل
از کار خود هنوز پشیمان نمیشود
یکشب نمیشود که زغم دست یاربم
[...]
از خط گرفته آن مه تابان نمی شود
این مور بار دست سلیمان نمی شود
بر روی خویش تیغ چرا می کشی عبث
این دل سیه به تیغ مسلمان نمی شود
از ماهتاب خواب سبک می شود گران
[...]
تا بر رخ تو زلف پریشان نمی شود
آشفته خاطریم به سامان نمی شود
ارباب جستجوی به راهش سپرده اند
آن پای را که رزق مغیلان نمی شود
کو لمحه ای که پنجهٔ مژگان شوخ او
[...]
ای دوست، دزد حاجب و دربان نمیشود
گرگ سیه درون، سگ چوپان نمیشود
ویرانهٔ تن از چه ره آباد میکنی
معمورهٔ دلست که ویران نمیشود
درزی شو و بدوز ز پرهیز پوششی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.