گنجور

 
صائب تبریزی

از خط گرفته آن مه تابان نمی شود

این مور بار دست سلیمان نمی شود

بر روی خویش تیغ چرا می کشی عبث

این دل سیه به تیغ مسلمان نمی شود

از ماهتاب خواب سبک می شود گران

موی سفید مانع عصیان نمی شود

سامان پذیر چون شود از تاج زرنگار

از داغ هر سری که به سامان نمی شود

آن را که دستگاه سخاوت بود وسیع

دلتنگ از فضولی مهمان نمی شود

این تنگیی که در دل من خانه کرده است

قانع ز من به چاک گریبان نمی شود

پروای حرف پوچ ندارند بیخودان

دست ز کار رفته مگس ران نمی شود

طوطی ز معنی سخن خویش غافل است

هر کس سخنورست سخندان نمی شود

هر دل که داغ حسن گلو سوز تشنگی است

منت پذیر چشمه حیوان نمی شود

با چار موجه مشت خسی چون طرف شود

صائب حریف شورش دوران نمی شود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

کاری ست در سرم که به سامان نمی شود

دردی ست در دلم که به درمان نمی شود

می کن به ناز خنده که دیوانه تر شوم

دیوانگی من چو به پایان نمی شود

رخسار می نمایی که خوش لذتی ست، آنک

[...]

اهلی شیرازی

آن نوجوان ز جور پشیمان نمیشود

وین پیر بت پرست مسلمان نمیشود

کارم ز دست عشق بمردن کشید دل

از کار خود هنوز پشیمان نمیشود

یکشب نمیشود که زغم دست یاربم

[...]

صائب تبریزی

مژگان ز موج اشک گریزان نمی شود

جوهر ز آب تیغ پریشان نمی شود

خار طلب نمی کشد از پای جستجو

تا گرد بادمحو بیابان نمی شود

گردون به وادی غلطی افتاده است

[...]

جویای تبریزی

تا بر رخ تو زلف پریشان نمی شود

آشفته خاطریم به سامان نمی شود

ارباب جستجوی به راهش سپرده اند

آن پای را که رزق مغیلان نمی شود

کو لمحه ای که پنجهٔ مژگان شوخ او

[...]

پروین اعتصامی

ای دوست، دزد حاجب و دربان نمی‌شود

گرگ سیه درون، سگ چوپان نمی‌شود

ویرانهٔ تن از چه ره آباد میکنی

معمورهٔ دلست که ویران نمی‌شود

درزی شو و بدوز ز پرهیز پوششی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه