گنجور

 
جویای تبریزی

گل به آن روی نکو می ماند

مل به لعل لب او می ماند

ماه اگر ماه شب چارده است

بی کم و کاست به او می ماند

ستم و جور بمن می گذرد

به تو ای عربده جو می ماند

باده تر طیب دماغم نکند

سر خشکم بکدو می ماند

ساغر می چو لبالب باشد

به تو ای آینه رو می ماند

جوهر تیغ ستم در کف چرخ

کی به آن پیچش مو می ماند

رفتم از سیر گل و غنچه ز دست

این بجام آن به سبو می ماند

مژه بر دور دو چشمم جویا

به کنار لب جو می ماند