جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۱

پا ز سر در ره شوقش چو شرر باید کرد

خردهٔ جان به کف از خویش سفر باید کرد

این شکرخند کز ابنای زمان می بینی

لب خمیازهٔ شیر است حذر باید کرد

تا دل اهل بصیرت خورد از دیدنت آب

فکر گردآوری خود چو گهر باید کرد

هیچ دانی زچه مقراض دو پلکت دادند

یعنی از غیر خدا قطع نظر باید کرد

تا دلت مطلع انوار حقیقت گردد

سعی در پاکی طینت چو سحر باید کرد

پای توفیق بهرآه آر و دل از دست مده

کار هر گه به افتاد جگر باید کرد

ذکر و فکر سخنم دل نگشاید جویا

بعد از این ذکر دگر فکر دگر باید کرد