آه کامشب محتسب آب رخ میخانه ریخت
خون عشرت بر زمین بسیار بیرحمانه ریخت
تا به دام عشق او آرام گیرد مرغ دل
دیده ام از قطره های اشک آب و دانه ریخت
خون آدم ریختن بر خاک پیش خوی اوست
آنقدر آسان که گویی باده در پیمانه ریخت
واله لولی وشی گشتم که چون شد گرم رقص
گرد غم از دل به دست افشاندن مستانه ریخت
شمع قدش جلوه پیراگشت تا در صحن باغ
در رهش گلبرگ ماند پر پروانه ریخت
پیروان عقل از ارباب معنی نیستند
معنیی گر بود جویا در دل دیوانه ریخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان حسی عمیق از عشق و دلشکستگی میپردازد. او در شب به میخانه میرود و میبیند که محتسب، آب رخسار میخانه را ریخته و این به معنای سردی و محدودیتهای اجتماعی است. شاعر به تأثیر عشق و غم بر دل و جانش اشاره میکند و اشکهایش را همچون قطرههای باران میداند. او عشق را مانند بادهای میبیند که آسان در وجود انسانی ریخته میشود و در این حال، او با دلشکستگی به رقص و شادمانی میپردازد. همچنین، شاعر اشاره میکند که عقل و منطق نمیتوانند به عمق معنای عشق و شعف پی ببرند و تنها افراد دیوانه و عاشق درک واقعی از این احساسات دارند. در نهایت، او زیبایی معشوق را با خیال و تصویرسازیهایی همچون گل و پروانه توصیف میکند.
هوش مصنوعی: امشب نگهبان شراب، آب چهرهی میخانه را به روی زمین ریخت و شادی را به شدت نابود کرد.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق او، دل بیقرارم به آرامش میرسد و میبینم که از اشکهایم مانند آب و دانه بر زمین میریزد.
هوش مصنوعی: ریختن خون انسان بر زمین به اندازهای ساده است که انگار نوشیدنی را در جام میریزند.
هوش مصنوعی: من دلبسته و شیدا شدم، چنانکه وقتی در حال رقص گرم هستم، غم و اندوه از دلم برمیخیزد و با حرکات سرم به دل میریزم.
هوش مصنوعی: شمع با قامت زیبایش در باغ جلوهگری میکند و در راهش، گلبرگها به شکل پروانهها بر زمین میافتند.
هوش مصنوعی: عقلگرایان به دنبال معناهای عمیق نیستند؛ اگر کسی به دنبال درک معنا باشد، باید آن را در دل افرادی که دیوانهاند جستجو کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پیش ساقی هر که آب رو درین میخانه ریخت
در دل پاک صدف چون ابر نیسان دانه ریخت
آسمان امروز با خونین دلان ناصاف نیست
لاله را در جام اول، درد در پیمانه ریخت
در گلوی شمع، اشک از تنگی جا شد گره
[...]
در دلم بگذشت و چشمم اشک بیتابانه ریخت
زاهدی را گویی از کف سبحهٔ صد دانه ریخت
خانه ام با سوختن خو کرده، گویا روزگار
رنگ این ویرانه از خاکستر پروانه ریخت
دست عقل از حلقهی آشفتگانم دور کرد
[...]
بسکه از طرز خرامت جلوهٔ مستانه ریخت
رنگ از روی چمن چون باده ازپیمانه ریخت
حسرت وصل تو برد آسایش از بنیاد دل
پرتوشمعت شبیخونی درین ویرانه ریخت
فکر زلفت سینهچاکان را ز بس پیچیده است
[...]
چرخ مینا رنگ هر زهری که در پیمانه ریخت
عشق او آورد و در کام من دیوانه ریخت
ریخت مرغ روح بیاندازه بر بالای هم
خط و خال او به هر جایی که دام و دانه ریخت
بس خرابی کرد چشمش با دل ما میتوان
[...]
گفتگوی حشر راحت از دل دیوانه ریخت
چشم ما خواب گرانی داشت این افسانه ریخت
خون بلبل را به جوش آورد گل را رنگ داد
در چمن هر قطره صهبایی که از پیمانه ریخت
عشق دل ها را فشرد و چشم ها را آب داد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.