ایمن از جور حوادث ساخت عجز من مرا
شیشه جانیها حصاری گشت از آهن مرا
چون نباشم خوشدل از بیتابیی کز درد اوست
صبح نوروزیست هر چاکی ز پیراهن مرا
آتشم؛ آتش، مکن تکلیف سیر گلشنم
پر فشانیهای بلبل می زند دامن مرا
بر نمی تابد مزاج نازکم گلگشت باغ
بی دماغ از نکهت گل می کند گلشن مرا
پردهٔ فانوس نتواند حجاب شمع شد
کی نهان در سینه می ماند دل روشن مرا
بار سنگین گریبان برنتابد وحشتم
در جنون جویا چو صحرا بس بود دامن مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و پیچیده شاعر است. شاعر از سختیها و دردهای زندگی خود سخن میگوید و به نحوی از ضعف و ناامیدی خود در برابر حوادث اشاره میکند. او همچنین به زیباییها و خوشیها اشاره میکند، مانند گلها و پرندگان، ولی در عین حال حس میکند که این زیباییها او را به سمت درد و اندوه میکشانند. در کل، شعر توصیف کننده یک دلمشغولی عاطفی و کشمکش درونی است که شاعر در تلاش برای درک و مدیریت احساسات خود است.
هوش مصنوعی: ایمان به اینکه حوادث نمیتوانند به من آسیبی بزنند، باعث شده است که احساس کنم ناتوانی من در برابر این مشکلات، مثل شیشهای است که دور جانم را احاطه کرده و از من در برابر خطرات محافظت میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که من از بیقراری و درد او خوشحال نیستم، هر زخم یا شکافی در پیراهنم مانند صبح نوروزی است.
هوش مصنوعی: من آتشین هستم؛ حالم را خراب نکن. نغمههای بلبل در باغ گل میپیچد و دامن من را میفشارد.
هوش مصنوعی: مزاج من تحمل نمیکند که در باغ بیحس و حال بگردم، زیرا نکهت گل برایم مانند گلشن شادابی میآورد.
هوش مصنوعی: پردهٔ چراغ نمیتواند نور شمع را پنهان کند، چرا که عشق و احساسات روشن من در دل من همیشه باقی میماند.
هوش مصنوعی: نمیتوانم بار سنگینی را تحمل کنم و ترسم از دیوانگی، به اندازهای هست که دیگر نتوانم بیشتر از این پیش بروم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عاشقی شد رسم و راه و سیرت و آئین مرا
هر که بیند بیند این را با من و با این مرا
رنج فرهاد است بر من عاشقی را گاهگاه
کامرانی خیزد از معشوق چون شیرین مرا
عاشقم بر روی خوب آنکه با دیدار او
[...]
گر سر کویت شود مدفن پس از مردن مرا
کی عذاب قبر پیش آید دران مدفن مرا
چند باشم در جدل با خود ز غم ساقی بیار
شیشه می تا رهاند ساعتی از من مرا
دوست چون می خواهدم رسوا ندارم چاره ای
[...]
پیش تیغ و تیر ناچارست استادن مرا
چون علم، ناموس لشکرهاست بر گردن مرا
صورت حال جهان زنگی و من آیینه ام
جز کدورت نیست حاصل از دل روشن مرا
چون علم می بایدم زد غوطه در دریای تیغ
[...]
شمعم و هرگز نمی سازد کسی روشن مرا
می زند پروانه هر شب تا سحر دامن مرا
عندلیب بی پرم وز ناله کردن مانده ام
باغبان عمریست بیرون کرد از گلشن مرا
روشنایی دارم از کلک سیه بختم امید
[...]
پر گل از گلزار وصلش گشته تا دامن مرا
دل کشیده دامن از سیر گل گلشن مرا
سرکند خون جگر هر گوشه در پیراهنم
آن جگر گوشه نیاید گر به پیراهن مرا
تا کشیده دامن آن سرو قبا پوشم ز خاک
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.