گنجور

 
جویای تبریزی

مگر آئینه عکس تو شد جام شراب امشب

که در صهبا رگ تلخی است موج ماهتاب امشب

پرد پر در پر خاکستر پروانه پروانه رنگ گل

برآید شمع روشن گر ز فانوس نقاب امشب

ز کوی می فروشان باز سرمستانه می آید

ندارم از تو ای بخت ستمگر چشم خواب امشب

دلم را اینقدرها تاب الفت نیست، می ترسم

که گردد خامسوز از گرمی مجلس کباب امشب

مگر شد خاطرش آئینه یادم که می یابم

ز هر شب بیشتر در خویش جویا اضطراب امشب