گنجور

 
جویای تبریزی

شب هجر است و دستم دشمن پیراهن است امشب

چو گل چاک گریبان بی‌تو وقف دامن است امشب

نباشد در فن نیرنگ سازی چون تو استادی

که چشمت جانب غیر و نگاهت با من است امشب

چراغم روشن است از پهلوی خورشید رخساری

چو ما هم زینت عالم ز گرد دامن است امشب

گل کیفیت از هم بزمی خونابه نوشی چین!‏

که چون مینای می پرخون دل تا گردن است امشب

جگر کاو که شد مژگان خونریزش، که از غیرت

به تن هر مو مرا چون خار در پیراهن است امشب

تجلی کرد در دل یاد رخساری مرا جویا

از آن رو سرو آهم رشک نخل ایمن است امشب