گنجور

 
فضولی

ای بسته دانش تو زبان سوآل ما

ناکرده شرح ، پیشِ تو معلوم حالِ ما

شام و سحر تصور آثار صنع تست

نقش نگار خانه خواب و خیال ما

درک حقیقت تو محالست بر خیال

این آرزو کجا و خیال محال ما

داریم حال بد ز مآل فعال بد

ما را بحال ما نگذارد فعال ما

روزی که از تو هر عملی را جزا رسد

تعذیر ما بس است ز تو انفعال ما

ما را مجال ده که ز ذکر تو دم زنیم

بهر سخن دمی که نماید مجال ما

اظهار عذر ماست فضولی ز معصیت

بر روی زرد ما رقم اشک آل ما