گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جیحون یزدی

بس که دیدم همه سو آن بت هرجائی را

هیچ نشتاخته‌ام معنی تنهایی را

نیست مغزم دمی از نکهت زلفش خالی

تا چه سرّ است نهان این سر سودائی را

زاهدا دور شو از باده‌پرستان که بالطبع

تاب خشکی نبود مردم دریائی را

تا که مشغول صفاتی، نبری راه به ذات

بگذر از عالم نی گر طلبی نائی را

در مژه تا چه فسون باشدش آن خسرو حسن

تا به اکنون که نکو کرده صف آرائی را

سیم اشک و زر چهرم بود ار هیچم نیست

عشق تو داده به من فقر و توانائی را

زیر این طاق مقرنس نسزد منزل دل

خانه سخت است مکان مردم صحرائی را

کور باید نظر از هر چه به جز طلعت دوست

گرچو جیحون طلبی لذت بینایی را

نیکنامی است چو مطبوع به دوران امیر

مپسند از دل ما این همه رسوائی را

خان دریا دل صافی گهر راد، حسین

که فلک ختم بدو ساخته مولائی را

 
 
 
سعدی

لاابالی چه کند دفتر دانایی را

طاقت وعظ نباشد سر سودایی را

آب را قول تو با آتش اگر جمع کند

نتواند که کند عشق و شکیبایی را

دیده را فایده آن است که دلبر بیند

[...]

همام تبریزی

مکن ای دوست ملامت من سودایی را

که تو روزی نکشیدی غم تنهایی را

صبرم از دوست مفرمای که هرگز با هم

اتفاقی نبود عشق و شکیبایی را

مطلب دانش از آن کس که بر آب دیده

[...]

ابن یمین

هر که بیند رخ آندلبر یغمائی را

نکند هیچ ملامت من شیدائی را

جان زیان کرد دلم بر سر بازار غمش

وینزمان سود بود این دل سودائی را

دلبرا زلف تو عیسی دم و زنار و شست

[...]

سیف فرغانی

ای سعادت زپی زینت و زیبایی را

بافته بر قد تو کسوت رعنایی را

عشق رویت چو مرا حلقه بزد بر در دل

شوق از خانه به در کرد شکیبایی را

گر ببینم رخ چون شمع تو ای جان بیمست

[...]

کمال خجندی

گر بری چون سر زلف این دل سودایی را

با پای بوس تو کشد این دل شیدایی را

من ازین در نروم زانکه بجانی نرسد

هیچ‌کاری به طلب عاشق هر جایی را

روی ننموده گرفتم که روی از بر ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه