بتابی بر همه چون ماه و از من روی برتابی
به هر کس شکر و شیری و با من آتش و آبی
کشی هر کج نهادی را کمان آسا به سوی خود
مرا دور افکنی از پیش رو چون تیر برتابی
شب از محراب ابرویت چو مانم باز بر یادش
کنم بر سینه از ناخن هزاران شکل محرابی
کنم شرح گرفتاری خود با تو ولی مشکل
که ناگشته اسیر چون خودی این نکته دریابی
مکن خاکسترم دور از درت بگذار تا باشد
به شبها زیر پهلوی سگانت فرش سنجابی
نشاند جوش خون عناب و عناب لبت خونم
به جوش آورد و اینک اشک من زان گشته عنابی
چو زد راه دلت نامهربانی دل بنه جامی
به مهجوری و رنجوری و بی خوردی و بی خوابی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به معشوقی مینویسد که همچون ماه تابان است و از او دوری میکند. او به تضاد بین احساسات خود و دیگران اشاره میکند و میگوید در حالی که دیگران خوشحالند، او در آتش عشق سوخته است. شاعر از تیرگیهای دل و دوری از معشوق به معضلاتش میپردازد و به دشواری بیان احساسات عاشقانه اشاره میکند. همچنین، او از درد و رنج ناشی از جدایی و بیخوابی صحبت میکند و به حالتی از ناامیدی و حسرت میرسد. در نهایت، او خواهان نزدیکی به معشوق و فراموشی هر گونه اندوه است.
هوش مصنوعی: تابش تو همچون نور ماه بر همه چیز است، اما چرا از من روگردانی؟ برای دیگران شیرینی و لطفی داری و برای من فقط آتش و دلتنگی.
هوش مصنوعی: هر جا که کمان را بکشانی، به سمتی که میخواهی میکشی و من را از پیش خود دور میکنی، مانند تیری که پرتاب شود.
هوش مصنوعی: در شب، با دیدن ابروی تو، به یاد او میفتم و بر روی سینهام با ناخن، هزاران شکل و طرح زینت میزنم.
هوش مصنوعی: میخواهم سختیهای خود را با تو در میان بگذارم، اما مشکل این است که تو نیز مانند من در این اسارت هستی. این نکته را درک کن.
هوش مصنوعی: برایم خاکستر نکن و دور از درت نگذار، تا در شبها زیر پهلوی سگانت، فرش نرمی چون پوست سنجاب باشد.
هوش مصنوعی: خون جوشیده از عناب لبهای تو مرا به شدت تحت تأثیر قرار داد و اکنون اشکهای من به رنگ عنابی در آمده است.
هوش مصنوعی: زمانی که عشق تو به من بیمهری کند، دل را در کنج اندوه و فراق، در حالت بیخوری و بیخوابی بگذار.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
درآمد در میان شهر آدم زفت سیلابی
فنا شد چرخ و گردان شد ز نور پاک دولابی
نبود آن شهر جز سودا بنی آدم در او شیدا
برست از دی و از فردا چو شد بیدار از خوابی
چو جوشید آب بادی شد که هر که را بپراند
[...]
یکی پرسید ز افلاطون بگاه نزع کای دانا
کجا دفنت کنم وقتی که روی از خلق برتابی
برآورد از جگر آهی حکیم زنده دل وانگه
بگفتش دفن کن هر جا که خواهی گر مرا یابی
مدار ابن یمین زین پس نظر بر تن چو دانستی
[...]
زهی اشکم ز شوق لعل میگون تو عنّابی
مرا دریاب و آب چشم خون افشان که دُریابی
تو گوئی لعبت چشمم برون خواهد شد از خانه
که بر نیل و نمک پوشد قبای موج سیمابی
اگر عنّاب دفع خون کند از روی خاصیت
[...]
چه باید مرد را، طبع بلند و مشرب نابی
نگارین چهره ای، مجموعه خوبی ز هر بابی
سکندر در سراغ آب حیوان باخت شوکت را
خوشا درویشی و خلوت، لب نان و دم آبی
به از نظاره چتر جم است و طوق افریدون
[...]
عرق ربز خجالت میگدازد سعی بیتابی
ندارم مزرع امید اما میدهم آبی
درین دریا بهکام آرزو نتوان رسید آسان
مه اینجا بعد سالی میکشد ماهی به قلابی
خجالت هم ز ابرام طبیعت برنمیآید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.