گنجور

 
جامی

همی‌دهد خبر از گل نسیم صبحدمی

ز گشت باغ میاسا به عذر بی‌درمی

به دست اگر درمت نیست کن به باده گرو

قبای محترمیّ و کلاه محتشمی

به پیش ناوک غم هر گلی کنون سپریست

چرا چنین هدف ناوک هزار غمی

شکوفه بین و بنفشه به باغ و یادآور

ز روز موی سفیدی و عهد پشت خمی

عرب‌نژاد مهی راه من زد ای مطرب

ترانه‌ای بسرا حسب حال این عجمی

به بانگ چنگ بگو کای به رخ چراغ حرم

فَذاکَ روحی و قَلْبی وَ اِنْ اَبَحْتَ دَمی

به هرچه طبع تو مایل شود ز لطف و ستم

فَذاکَ غایَةُ قَصْدی وَ مُنتَهَی هِمَمی

چراست سوی تو روی جهانیان شب و روز

اگر نه قبله آفاق و کعبه حرمی

فراقنامه جامیست این نوشته که کرد

به نوکّ هر مژه از رشحه جگر قلمی

 
 
 
سعدی

مرا تو جان عزیزی و یار محترمی

به هر چه حکم کنی بر وجود من حکمی

غمت مباد و گزندت مباد و درد مباد

که مونس دل و آرام جان و دفع غمی

هزار تندی و سختی بکن که سهل بود

[...]

امیرخسرو دهلوی

سزد که سجده کنند، ای برهمن عجمی

همه بتانت که محراب چشم هر صنمی

در آب و آینه بینی همیشه صورت خویش

که آفتاب پرستی و بت پرستی همی

همه ولایت روی تو یاغی ست مگر

[...]

حافظ

ز دلبرم که رساند نوازش قلمی

کجاست پیک صبا گر همی‌کند کرمی

قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق

چو شبنمی است که بر بحر می‌کشد رقمی

بیا که خرقه من گر چه رهن میکده‌هاست

[...]

قاسم انوار

جمال غرة عینی رایت فی سلمی

فزاد بهجة قلبی و زال لی المی

رایت غرة وجه الحبیب، قلت: سلام

فقال لی : و علیک السلام، یابن عمی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه