گنجور

 
جامی

همی‌دهد خبر از گل نسیم صبحدمی

ز گشت باغ میاسا به عذر بی‌درمی

به دست اگر درمت نیست کن به باده گرو

قبای محترمیّ و کلاه محتشمی

به پیش ناوک غم هر گلی کنون سپریست

چرا چنین هدف ناوک هزار غمی

شکوفه بین و بنفشه به باغ و یادآور

ز روز موی سفیدی و عهد پشت خمی

عرب‌نژاد مهی راه من زد ای مطرب

ترانه‌ای بسرا حسب حال این عجمی

به بانگ چنگ بگو کای به رخ چراغ حرم

فَذاکَ روحی و قَلْبی وَ اِنْ اَبَحْتَ دَمی

به هرچه طبع تو مایل شود ز لطف و ستم

فَذاکَ غایَةُ قَصْدی وَ مُنتَهَی هِمَمی

چراست سوی تو روی جهانیان شب و روز

اگر نه قبله آفاق و کعبه حرمی

فراقنامه جامیست این نوشته که کرد

به نوکّ هر مژه از رشحه جگر قلمی