شمارهٔ ۴۳۳
بتی که بود چو جانم به سینه جا کرده
گرفت راه جدایی وداع ناکرده
به داغ مرگ جدا باد جان ز تن آن را
که همچو جان ز تن او را ز من جدا کرده
رخی چو آینه رفت از وطن جدا ز رقیب
که دید آینه ای اینچنین جلا کرده
بریخت خون به رهم بهر آزمودن تیغ
بدین بهانه چه خونها که زیر پا کرده
فتاده بهر سجودش به روی صد بیدل
به هر نظر که گه رفتن از قفا کرده
هزار جان گرامی فدای خنجر او
که بند بند مرا پرسشی جدا کرده
چو بی رقیب محال است وصل ازان جامی
به هجر ساخته وز وصل خوی واکرده
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف) | 🔍 شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...