بیا که وصل تو را از خدای می خواهم
بیا که گوش بر آواز و چشم بر راهم
به مهر روی تو با دیده ستاره فشان
نشسته شب همه شب در نظاره ما هم
خوش آنکه من به فراقت نهاده باشم دل
نوید دولت وصلت دهند ناگاهم
گذشت عمر و نیامد به چنگم آن سر زلف
ببین درازی امید و عمر کوتاهم
اگر نه خانه کنم همچو کوهکن در سنگ
به بام و در فتد آتش ز شعله آهم
غلام پیر مغانم که فیض عامش ساخت
به یک دو جام ز انجام کارآگاهم
مگو به عشوه کزین خاک در برو جامی
که من سگان تو را کمترین هواخواهم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و longing شاعر به معشوق است. شاعر از معشوق درخواست میکند که به او نزدیک شود و به جستجوی وصل او پردازد. او با امید به روزی که معشوقه را در کنار خود بیابد، از بیخبری و غم فاصلههای بینشان سخن میگوید. همچنین به تب و تاب و دلتنگیهایش اشاره کرده و عشق به معشوق را بالاترین درجه از ارادت و عشق میشمارد. شاعر در نهایت خود را در مقام یک عاشق فداکار معرفی میکند که به عشق معشوق هرگز تن نمیدهد و همواره به او وفادار باقی میماند.
هوش مصنوعی: بیا که من برای رسیدن به تو از خدا خواستهام، بیا که گوشم به صدای تو و چشمم به راه توست.
هوش مصنوعی: هر شب با ناز و محبت صورت زیبای تو را مینگرم و مانند ستارهها، چشمانم را به تماشای تو میافرازم.
هوش مصنوعی: خوشا به حال من که برای جداییات قلبم را آماده کردهام و امیدوارم ناگهان خبری از وصل تو به من برسد.
هوش مصنوعی: زمان زیادی گذشته است و من هنوز موفق نشدهام آن موهای تابدار و زیبای مورد نظر را به دست آورم. امیدوارم همچنان شاهد آن باشم، در حالی که عمرم کوتاه است.
هوش مصنوعی: اگر نتوانم مانند یک سنگتراش در دل کوه، کار کنم و اگر آتش وجودم از شدت آلام شعلهور نشود، پس چه فایدهای دارد؟
هوش مصنوعی: من خدمتگزار پیر مردان مغان هستم که با نوشیدن یک یا دو جام، فیض و رحمتش بر من جاری شد و مرا از پایان کار و سرنوشت آگاه ساخت.
هوش مصنوعی: حتی نگو که با ناز و عشوه از این خاک به دنیای دیگر میری، چرا که من از تمام آنهایی که به تو علاقه دارند، کوچکترین شخصی هستم که به تو عشق میورزم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا اگر تو نخواهی منت به جان خواهم
وگر درم نگشایی مقیم درگاهم
چو ماهیم که بیفکند موج بیرونش
به غیر آب نباشد پناه و دلخواهم
کجا روم به سر خویش کی دلی دارم
[...]
به پیشگاه قبول ار چه کم دهد راهم
هنوز دولت آن آستانه میخواهم
گرم کند ز جفا همچو ریسمان باریک
از آنچه هست سر سوزنی نمیکاهم
دلم ز مهر رخش نیم ذره کم نکند
[...]
تو پادشاه و من از بندگان درگاهم
بغیر تو ز تو چیز دگر نمی خواهم
سزد که بر سر عالم علم برافرازم
کز آن زمان که غلام توام شهنشاهم
بسوز آتش سودای تو همی سازم
[...]
بچرخ میرسد از عشق تار قزآهم
زهجر جامه چو صابون در آب میکاهم
بماهتاب نپوشم کتان که میترسم
که چشم زخم رسد بر لباس از ماهم
گهی که جامه ببالای من برد خیاط
[...]
تو با فراغ خود امروز شاد و فردا هم
مرا ز مهر تو دین شد ز دست و دنیا هم
میان مسجد و میخانهام خجل مانده
ز بس که حرمتم آنجا نماند و اینجا هم
خراب بادهٔ عشق توام که نشئهٔ او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.