من بیدل گهی ز آمد شد کویت نیاسایم
ولی هرگز نمی بینم تو را چندان که می آیم
مرا زین در مران چون با سگانت بسته ام عهدی
که تا جان در تنم باشد بود خاک درت جایم
بگرید زار و گوید جان ازین مشکل توان بردن
جراحت های پیکان تو را با هر که بنمایم
اگر بوسیدن پای تو نتوان کاش بگذاری
که رخسار غبارآلود بر خاک رهت سایم
نشان پای من حیف است در کوی تو شادم کن
به یک وعده که از شادی نیاید بر زمین پایم
نیاید جز خیال عارضت پیش نظر چیزی
چو از خواب اجل روز قیامت چشم بگشایم
ز روی مردمی یکره بگو جامی سگ مایی
اگر چه آن چنان هم نیستم کین نام را شایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و دلدادگی خود به معشوقهاش صحبت میکند. او ابراز میکند که هرچند به کوی معشوق میرود، اما هرگز او را نمیبیند. شاعر عهدی با خود دارد که هرگز از عشق معشوق دست بر ندارد و حتی اگر به سختی دچار شود، باز هم وفادار خواهد ماند. او آرزو دارد که اگر نتواند پاهای معشوق را ببوسد، حداقل بتواند به خاطر او بر خاک او غبار بگذارد. در نهایت، شاعر احساس میکند که عشقش به معشوق آنچنان عمیق است که حتی اگر به سختی دچار شود، باز هم وفاداریاش را فراموش نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: من در هر بار که به خیابان تو میآید، از شوق و اشتیاق بینهایت میآیم، اما هرگز نمیتوانم تو را به اندازهای که میخواهم ملاقات کنم.
هوش مصنوعی: مرا از این در نران، زیرا من با سگانت پیمانی بستهام که تا زمانی که جان در بدنم باشد، مکان من خاک درت خواهد بود.
هوش مصنوعی: او با حالتی غمگین و نالان میگوید که از این درد و رنجی که به او رسیده، نمیتواند تحمل کند و هرکسی را که به او نشان دهد، زخمهای ناشی از تیرهای تو را میبیند.
هوش مصنوعی: اگر نتوانم پای تو را ببوسم، حداقل اجازه بده که صورت غبارآلود و خستهام را بر خاک راهت بگذارم.
هوش مصنوعی: نشانههای پای من در کوی تو ارزش ندارد، فقط با یک وعده مرا شاد کن که از خوشحالی هیچگاه پایم بر زمین نگذارد.
هوش مصنوعی: هیچ چیز جز تصویر تو در جلوی چشمانم نمیآید، مانند زمانی که از خواب مرگ در روز قیامت بیدار شوم.
هوش مصنوعی: اینجا به یادآوری این نکته پرداخته میشود که گاهی در اجتماع و میان مردم، هر کسی بر اساس ظواهر قضاوت میشود. به رغم اینکه من در واقعیتی که دارم شایسته این نام نیستم، اما به خاطر همرنگی با جماعت گاهی خود را چنین معرفی میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه گویی با تو درگیرد که از بندی برون آیم
غمی با تو فرو گویم دمی با تو برآسایم
ندارم جای آن لیکن چو تو با من سخن گویی
من بیچاره پندارم که از جایی همی آیم
مرا گویی کزین آخر چه میجویی چه میجویم
[...]
ندارد پای عشق او دل بیدست و بیپایم
که روز و شب چو مجنونم سر زنجیر می خایم
میان خونم و ترسم که گر آید خیال او
به خون دل خیالش را ز بیخویشی بیالایم
خیالات همه عالم اگر چه آشنا داند
[...]
چو دادی مژده این نعمتم کت روی بنمایم
رها کن کز کف پای تو زنگ دیده بزدایم
به پات ار دیده سایم، زنده گردم، لیک کشت آنم
کز این خون غم آلوده چگونه پات آلایم
ز خون دیده خود شرمسارم پیش تو، کز وی
[...]
چو نتوانم که در بزم تو بیموجب درون آیم
شوم دیوانه تا آبی برون بهر تماشایم
نمیرم تا براهت برنمی آید تمنایم
نماید تا قدم بیرون نیاید خارت از پایم
زبس گرمست نتواند نشستن هیچکس آنجا
عجب نبود اگر در بزم او خالی بود جایم
چو از آتش فزونتر مضطرب باشد سپند ما
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.