گنجور

 
حسین خوارزمی

تو پادشاه و من از بندگان درگاهم

بغیر تو ز تو چیز دگر نمی خواهم

سزد که بر سر عالم علم برافرازم

کز آن زمان که غلام توام شهنشاهم

بسوز آتش سودای تو همی سازم

سمندرم من و این آتش است دلخواهم

اگر چه بیخود و مجنون شدم هزاران شکر

که از لطافت لیلی خویش آگاهم

بر آستان تو چون راستان مقیم شوم

اگر بصدر جلالت نمیدهی راهم

ز خدمتت نروم زانکه از غلامی تست

همه سعادت و اقبال و منصب و جاهم

به پیش خویش بخوانی شبی حسینی را

به گوش تو چو رسد ناله سحرگاهم