نمی کنی نظری بیدلان غمگین را
همی کشی به جفا عاشقان مسکین را
صبا حکایت زلفت به هر که شهر بگفت
دگر مجال مده مردم سخن چین را
ای به طرف گلستان نشانده نرگس مست
ز شاخ سنبل تر سایه کرده نسرین را
بیا که بی تو جهانم به چشم تاریک است
مگر به روی تو روشن کنم جهان بین را
برفتی و ز فراق تو زندگی تلخ است
بیا که بر تو فشانیم جان شیرین را
مرا سری ست که بر آستانه ای دارم
که سالها که ندیده است روی بالین را
تو تیغ می زن و بگذار تا من حیران
نظاره همی کنم آن ساعد نگارین را
روا مدار که بر باد می رود جان ها
به دست باد مده آن دو زلف مشکین را
به کفر زلف تو دنیا ز دست داد جلال
از آن سبب که به دنیا نمی دهد دین را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره دلتنگی و عشق عمیق شاعر نسبت به معشوقش است. شاعر از غم و افسردگی عاشقانی که به خاطر جدایی رنج میکشند، میگوید و از معشوق میخواهد که بماند و دلهای آنها را شاد کند. او برای توصیف زیباییهای معشوق از زلف و گل استفاده میکند و تاکید میکند که زندگی بدون او تاریک و تلخ است. شاعر همچنین به فراق و درد جدایی اشاره میکند و از معشوق میخواهد که نگذارد عشق و زندگیاش به باد برود. در نهایت، او به زیبایی و تأثیر زلف معشوق بر جهان اشاره کرده و میگوید که عشق به او ایمان و دینی جدید میآورد.
هوش مصنوعی: شما به بیدلان غمناک توجهی نشان نمیدهید و بیرحمانه عاشقان بیچاره را آزار میدهید.
هوش مصنوعی: باد صبا داستان زلف زیبایت را برای هر کسی که به شهر گفته، دوباره به آنها فرصت نده و اجازه نده که مردم کنجکاو و سخنچین حرف بزنند.
هوش مصنوعی: ای کسی که نرگس را در بهشت گلها قرار دادی، آن نرگس مست بر روی شاخه سنبل، سایهای بر روی نسرین افکنده است.
هوش مصنوعی: بیا تا با حضورت، دنیای من که بدون تو تاریک و ناامید است را روشن و زیبا کنم.
هوش مصنوعی: رفتی و دوری تو باعث شده زندگیام تلخ و سنگین شود. باید برگردی تا جان شیرینم را فدای تو کنم.
هوش مصنوعی: من دوستی دارم که سالهاست او را ندیدهام و دلم برای دیدارش تنگ است.
هوش مصنوعی: تو شمشیر را به کار ببر و بگذار که من به تماشای آن بازوی زیبا و خوش نقش تو ادامه دهم.
هوش مصنوعی: اجازه نده که جانها به آرامی و بیدلیل در دست بادی که میگذرد و نابود میشود، از بین بروند. موهای مشکی و زیبا را که میتواند دلها را جلب کند، فدای چنین بیتوجهی نکن.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و افسون زلف تو، دنیا ارزش و جلال خود را از دست داده است؛ چرا که دنیا هیچ ارزشی برای دین قائل نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو در گره فکنی آن کمند پرچین را
چو تاب طرّه به هم برزنی همه چین را
به انتظار خیال تو هر شبی تا روز
گشوده ام در مقصوره ی جهان بین را
کجا تو صید من خسته دل شوی هیهات
[...]
به بارگاه سلیمان که عرضه میدارد
که نیست مسکن معلوم مور مسکین را
من غریب چو شاهین چشم بسته و باز
مربیای نه که گوید به پیش شاه این را
بگوی ناصر اگر گشتهای بزرگ امید
[...]
به دوش برمفکن آن دو زلف مشکین را
مکش به تیغ جفا عاشقان مسکین را
چه باشد ار به شب وصل شاد گردانی
ز لطف خاطر، بیچارگان غمگین را
ز غبن عنبر سارا چو موم بگدازد
[...]
برون خرام و قدم نه رکاب زرین را
نگارخانه ی چین ساز خانه ی زین را
بپابوس تو دست از وجود خود شستم
نثار، جوهر جانست ساق سیمین را
چو طوطیم هوس شکرست، با تو که گفت
[...]
بلا نتیجه بود، عیشهای نوشین را
نسب به خنده رسد، گریه های خونین را
ز غفلت تو جهان گشته جای آسایش
نموده خواب گران نرم سنگ بالین را
تراست عیش گوارا، چو خاکسار شوی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.