گنجور

 
واعظ قزوینی

بلا نتیجه بود، عیشهای نوشین را

نسب به خنده رسد، گریه های خونین را

ز غفلت تو جهان گشته جای آسایش

نموده خواب گران نرم سنگ بالین را

تراست عیش گوارا، چو خاکسار شوی

که آب سرد بود کوزه سفالین را

نسب چه سود دهد، چون تو بی هنر باشی؟

ز آب جو، چه برش تیغهای چوبین را؟

خیال لعل لب یار واعظ امشب باز

بدیده ام، چو نمک ساخت خواب شیرین را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode