ای حسن ترا مثال شاهی
آیینه رحمت الهی
عشق تو کمین گشاد ناگاه
بگرفت ز ماه تا به ماهی
از حکم تو سر چگونه پیچم
من بنده ام و تو پادشاهی
شام است ز چهره زلف برگیر
بنمای سپیدی از سیاهی
در پات فشانم از سر دست
از من سر و جان اگر بخواهی
هر صبحدم از غمت بنالم
ماننده مرغ صبحگاهی
دردا! که طبیب ما ندانست
حال دل ریش ما کماهی
هرگز نشینده ام که باشد
احوال کسی بدین تباهی
دین رفت جلال گو برو نام
سر رفت و تو در غم کلاهی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هم تو به عنایت الهی
آنجا قدمم رسان که خواهی
ای گوهر کیمیای شاهی
آرایش تخت و بارگاهی
بهرام زمین توئی که در رزم
بهرام سپهر را پناهی
خندان ز تو باغ شهریاری
[...]
شمس تبریز پادشاهی
در خطه بیحد الهی
سینهش صدف در الهی
سنگش محک عیار شاهی
ماییم کشیده داغ شاهی
مستان شراب صبحگاهی
ز آیینه دل به می زدوده
زنگار سپیدی و سیاهی
بر لوح جبین یار خوانده
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.