سرگذشتی بشنو از من داشتم وقتی دلی
نیک رایی، مقبلی، دانش پرستی، عاقلی
دستگیرم بود همچون عقل در هر حالتی
روشنایی بخش همچون شمع در هر محفلی
از قضا ناگاه دیدم دلبری در رهگذار
راستی را من ندیدم آنچنان آب و گلی
غمزه مستش به شوخی کرد غارت دل ز من
خود نشد جز بی دلی زان دلفریبم حاصلی
او برفت و دل ببرد و من بماندم مستمند
در جهان هرگز کسی دیده ست ازین سان مشکلی
وین زمان عمری ست تا آن دل برفت از پیش من
کو دل من کو دل من وا دل من وا دلی
ای جلال! از دل طمع بردار کاو شد غرق عشق
زان که این دریای بی پایان ندارد ساحلی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر داستانی را بازگو میکند از شخصی که دلش را به دلبری داده و از خواب و آرامش خود جدا شده است. او توصیف میکند که در ابتدا عقل و دانایی او را هدایت میکردند، اما ناگهان با دیدن دلبری دلربا، تمام آرامش و دلخوشیاش را از دست میدهد. غمزههای او دل او را میبرد و شخص شاعر همچنان در حسرت و اندوه این جدایی باقی میماند. او از عذاب و دشواری عشق سخن میگوید و از جلال میطلبد که دل طمع را از او بگیرد، زیرا عشق او را در دریایی بیپایان غرق کرده است.
هوش مصنوعی: داستانی را از من بشنو. زمانی داشتم که دل نیکاندیشی، چهرهای زیبا، محبت به علم و دانش، و عقل و فرهیختگی در من وجود داشت.
هوش مصنوعی: دستگیرم همیشه به من کمک میکند و مانند عقل در هر شرایطی به من بینش میدهد. همچنین مانند شمعی است که در هر محفل و جمعی نورافشانی میکند.
هوش مصنوعی: ناگهان در راهی که میرفتم، دلبری را دیدم که زیباییاش را هیچگاه ندیدم، مانند آب و گل.
هوش مصنوعی: نگاه جذاب و فریبندهاش به شوخی دل من را ربود، اما از این دلباختگی هیچ دستاوردی جز بیتابی و شیدایی برایم نداشت.
هوش مصنوعی: او رفت و دل مرا برد و من در این دنیا به حالتی فقیر و بیکس ماندم. هرگز کسی مانند من را با این مشکل و دردسر ندیده است.
هوش مصنوعی: این زمان فرصتی است تا آن دل که از کنار من رفته است را به یاد بیاورم. کجا رفته، کجاست دل من؟ دل من کجاست؟ وا دلی!
هوش مصنوعی: ای جلال! از دل خود طمع و آرزو را دور کن، زیرا کسی که به عشق واقعی غرق شده است، دیگر به ساحل دست نیافتنی نمیاندیشد؛ چرا که این دریای عشق بیپایان است و ساحلی ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای که در ملک سیادت خسرو دریا دلی
مفخری بر عترت مختار بی آل ولی
هر حدیث از لفظ تو دریست از دریای لفظ
از دل دریا برآید در تو دریا دلی
زینت آل حسین بن علی المرتضی
[...]
دوش برطرف چمن گلبانک می زد بلبلی
می فکند از ناله هر دم در گلستان غلغلی
کانک زیر گنبد نیلوفری دارد وطن
از گلندامی ندارد چاره و ما از گلی
محمل ما را درین وادی کجا باشد نزول
[...]
ای گل روی ترا چون من بهر سو بلبلی
از تو دارد این مثل شهرت که شهری و گلی
می کند در دور حسنت دل همه وقتی خروش
وقت گل هرگز نباشد بلبلی بی غلغلی
زلف بر رخ به تشویش است ز آه سرد ما
[...]
میر شمس الدین محمد چون برین در سر نهاد
لطف یزدان دادش آخر اینچنین سر منزلی
در پناه ام کلثوم از وثوق خدمتست
زانکه بود آن اهل دل از روی معنی مقبلی
لاجرم گویند خلق از بهر تاریخ وفات
[...]
هر نفس نالد گرفتاری به عشق نوگلی
نیست خالی یک دم این باغ از نوای بلبلی
بستهٔ زنجیر لیلی بود مجنون سالها
من گرفتارم کنون در دام مشکین کاکلی
بس که مشتاقم برم حسرت چو بینم در چمن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.