گنجور

 
بابافغانی

هر نفس نالد گرفتاری به عشق نوگلی

نیست خالی یک دم این باغ از نوای بلبلی

بستهٔ زنجیر لیلی بود مجنون سال‌ها

من گرفتارم کنون در دام مشکین کاکلی

بس که مشتاقم برم حسرت چو بینم در چمن

محرم سروی تذروی همدم مرغی گلی

نیست از دردی برون صوت حزین فاخته

غالبا دارد گرفتاری به جعد سنبلی

قول ناصح نشنود مست محبت تا بود

از دم مطرب نوایی وز صراحی غلغلی

خال مشکین یاد می‌آرد از آن چاه ذقن

زین که روزی جادویی بودست و چاه بابلی

نوبهاران داشت بلبل در چمن گلبانگ عشق

حالیا دارد فغانی این نوا بهر گلی