گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جلال عضد

آشکارا کنم این درد که در جان دارم

عاشق روی توام از تو چه پنهان دارم

من بیچاره کجا وصل تو یابم، لیکن

می دهم جان به تمنّای تو تا جان دارم

بعد ازین این سر شوریده و سامان هیهات

زین تمنّا که من بی سر و سامان دارم

روز محشر چه غم از آتش دوزخ باشد

دوزخ اینست که من در دل سوزان دارم

عاقلان را هوس نعمت جنّت باشد

من دیوانه سر صحبت جانان دارم

دوست خواهم چه غم از سرزنش دشمن و دوست

کعبه خواهم چه غم از خار مغیلان دارم

خواب بر دیده حرام است من مسکین را

که ز فکرت همه شب سر به گریبان دارم

خلق گویند که درمان دل ریش بکن

من خود این درد دل از مایه درمان دارم

چون جلال ار سخنم هست پریشان چه عجب

که مسلسل غم آن زلف پریشان دارم

 
 
 
جهان ملک خاتون

چه دهم شرح که از غصّه چه بر جان دارم

یا چه اندوه دل از فرقت جانان دارم

چون مرا نیست ز هجر تو خلاصی پیدا

چند حال دل خود را ز تو پنهان دارم

خبرت نیست ز احوال من شوریده

[...]

حسین خوارزمی

گر چه از دست غمت حال پریشان دارم

نکنم ترک غم عشق تو تا جان دارم

جان چه باشد که از او دل نتوانم برداشت

من که در سر هوس صحبت جانان دارم

از مقیمان مقام سر کویت چو شدم

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی

تا بسر شوری از آن زلف پریشان دارم

نه سر کفر و نه اندیشهٔ ایمان دارم

پرده بردار که تا بر همه روشن گردد

کز چه رو مذهب خورشید پرستان دارم

پیرم از رشک و شد آمیخته با جان غم یار

[...]

صائب تبریزی

از دل سوخته اخگر به گریبان دارم

سینه ای گرمتر از خاک شهیدان دارم

ساده از نقش تمناست دل خرسندم

عالمی امن تر از دیده حیران دارم

به تهیدستی من خنده زند موج سراب

[...]

فروغی بسطامی

بس که دل سوختگی ز آتش هجران دارم

گر به دوزخ بریم، شکر فراوان دارم

اشک و آهم ز فراقت به هم آمیخته شد

بلعجب بین که در آب آتش سوزان دارم

گر بسوزد نفسم هر دو جهان را نه عجب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه