گنجور

 
جلال عضد

به دستی دل، به دستی سنگ دارم

که من با دل فراوان جنگ دارم

به عشقت تا چو سروم پای در بند

لقب آزاده یک رنگ دارم

سرت با من به یک بالین کی آید؟

که بستر خاک و بالین سنگ دارم

گرم سرمی رود نگذارم از دست

من این دامن که اندر چنگ دارم

مرا گویی دهانم روزی تست

حقیقت روزیی بس تنگ دارم

الا ساقی می خون رنگ در دِه

که در آیینه دل زنگ دارم

صدای پند در گوشم نگیرد

که گوشی بر نوای چنگ دارم

اگر همچون جلالم بنده خوانی

ز شاهی دو عالم ننگ دارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode