گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جلال عضد

گل خودروی و شمشاد قصب پوش

در آمد شاد و خندان از درم دوش

نقاب مشک بو بگشاده از ماه

کمند عنبرین افکنده بر دوش

ز بند پرنیان آزاده سَروش

ولی دربند هندویی زره پوش

نمی دانم چه در گوشش همی گفت

که حاجب بُرده بودش سر سوی گوش

چو من لطف سراپایش بدیدم

در افتادم ز پای و رفتم از هوش

مرا چون دید بر خاک اوفتاده

به بوی وصل او سرمست و مدهوش

به صد لطفم ز روی خاک بر داشت

کشید از یکدلی تنگم در آغوش

چنان مستغرق وصلش شدم من

که کردم دین و دنیا را فراموش

مرا گویند چون دیدی وصالش

جلال از دست غم من بعد مخروش

ولی چون گل برون آید ز غنچه

کجا بلبل تواند بود خاموش

چو وقت گل ز مَی منعت کند شیخ

ز می بنیوش و پند شیخ منیوش

 
 
 
رودکی

بود زودا، که آیی نیک خاموش

چو مرغابی زنی در آب پاغوش

سنایی

چه رسم‌ست آن نهادن زلف بر دوش

نمودن روز را در زیر شب‌پوش

گه از بادام کردن جعبهٔ نیش

گه از یاقوت کردن چشمهٔ نوش

برآوردن برای فتنهٔ خلق

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
ادیب صابر

خداوندا زدوران زمانه

دلم از غصه چون دیگ است در جوش

همی سوزد جهان هر ساعتم دل

همی مالد فلک هر لحظه ام گوش

دراین فکرت چگونه خوش بود دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه