سیه چاهی ست زلفت تار و دلگیر
در او دیوانگان بسته به زنجیر
بشد تدبیر و عقل و رایم از دست
چه تدبیر ای مسلمانان، چه تدبیر!
من و جان دادن اندر جُست و جویش
چو یاور نیست بخت از من، چه تقصیر
غزل چون می نویسم از سر سوز
همی سوزد قلم هنگام تحریر
تو از ما فارغ و ما در تک و پوی
چه چاره چون چنین رفته ست تقدیر
چگونه دیده بر دوزم ز رویت
وگر خود می زنی بر دیده ام تیر
ربودی عقل و جان و صبر و هوشم
وگر خواهی حساب اکنون ز سر گیر
فلک را هست سودای تو در سر
چو سودای جوانی در سر پیر
جلال! از بخت خود، کامی ندیدی
که خوابت را به جز غم نیست تعبیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تو آن ابری که ناساید شب و روز
ز باریدن چنانچون از کمان تیر
نباری بر کف دلخواه جز زر
چنانچون بر سر بدخواه جز بیر
نَه آهو میرمیدَ ازْ دیدنِ شیر،
نه شیر تُند گَشتَ ازْ دیدنَش سیر.
از آن چرخه که گردانَد زنِ پیر
قیاس چرخ گردنده همان گیر
بسی گفتند تا آخر به تشویر
ز سر تا پای کرد آن حال تقریر
دلم دیوانه گشت از تاب زنجیر
تنم بگداخت زین زندان دلگیر
نه شب مه بینم و نه روز خورشید
نه بر من می وزد بادی به شبگیر
زبونم کرد ایام تبه کار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.