افکند گل ز چهره خود روی پوش باز
وز بلبلان خسته برآمد خروش باز
آن را که در ازل خرد و هوش برده اند
تا بامداد حشر نیاید به هوش باز
شد در سکون صومعه سر رشته ام ز دست
پای من و طواف درِ مَی فروش باز
هر صبح کز شراب کنم توبه نصوح
بینی که شام مست کشندم به دوش باز
در خواب دوش طرّه او داشتم به دست
دستم نسیم غالیه دارد ز دوش باز
آن را شراب صرف محبّت بود حلال
کز دست دوست زهر نداند ز نوش باز
در هجر ناله سود ندارد که گل چو رفت
بلبل زبان ببندد و گردد خموش باز
آزاد گشتم از گره زلف او، ولی
بگشاد حلقه ای و شدم حلقه گوش باز
بعد از هزار سال چو نام لبت برند
خون در تن جلال درآید به جوش باز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یار ار نمیکند به حدیث تو گوش باز
عیبی نباشد، ای دل مسکین، بکوش باز
چون پیش او ز جور بنالی و نشنود
درمانت آن بود که بر آری خروش باز
هر گه که پیش دوست مجال سخن بود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.