تا من از صحبت تو مهجورم
خسته و ناتوان و رنجورم
تا برفتی ز پیش دیدهٔ ما
ای بت دلفریب منظورم
بی رخ تو جهان نمی بینم
برده ای از دو دیدگان نورم
از دو زلف تو بس پریشانم
از دو چشم تو مست و مخمورم
چون ز شهد لبت نصیبم نیست
نیش تا کی زنی چو زنبورم
شاهبازی و در هواداری
من بیچاره همچو عصفورم
تو به شاهی ما سلیمانی
من به پای غم تو چون مورم
بیش از اینم مدار از رخ خویش
ای دل و دین و دیده مهجورم
به جهانت ز جان شدم بنده
آخر از بندگی چرا دورم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از دلتنگی و بیتابی خود در غیاب محبوب سخن میگوید. او احساس خستگی و ناتوانی میکند و میگوید که بدون دیدن محبوبش، جهان را تاریک میبیند. عشق او به محبوبش باعث پریشانی و سرگشتگیاش شده و از نظر او، دوری از او مانند نیش زنبور است. او خود را مانند پرندهای بیچاره و در قید عشق، و محبوب را همچون شاهی سلیمان میبیند. شاعر از محبوبش درخواست میکند که او را از درد و رنجش رها کند و تأکید میکند که او به خاطر عشقش به محبوب، مانند بندهای است که دور از مولایش قرار دارد.
هوش مصنوعی: هر زمان که از گفتگو و صحبت با تو دور هستم، احساس خستگی و ناتوانی میکنم و این وضعیت باعث رنج من میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که تو از جلوی چشمان ما رفتی، ای زیبای دلربا، منظورم این است که دلم برایت تنگ شده است.
هوش مصنوعی: بدون چهره تو، من هیچ چیزی از دنیا نمیبینم. نور چشمانم به تو وابسته است.
هوش مصنوعی: از دو زلف تو چنان درهم ریختهام که سردرگم و گیج شدهام و از دو چشم تو آنقدر سرمست و شیدا هستم که حالت مستی به من دست داده است.
هوش مصنوعی: اگر از شیرینی لبت به من نمیرسد، پس چرا مانند زنبور نیش میزنی و آزارم میدهی؟
هوش مصنوعی: من در زندگی با دشواریها روبرو هستم و در حال تلاش برای حفظ امید و ارادهام. مثل پرندهای کوچک هستم که در کنار پرندهای بزرگ و شجاع قرار دارم.
هوش مصنوعی: تو در مقام پادشاهی و قدرت هستی، مانند سلیمان، اما من در برابر درد و غمت کوچک و حقیر مانند مور هستم.
هوش مصنوعی: ای دل، دیگر بیش از این از چهرهات دور نمان، زیرا من در آتش عشق و دلباختگیام و چشمانم از تو محروم است.
هوش مصنوعی: من برای دنیایت تمام وجودم را فدای تو کردهام، پس چرا از بندگیت دور ماندهام؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از تو دانم یقین که مستورم
پردهپوشیت کرده مغرورم
گر من از مجلس تو مهجورم
وز جناب ضیاء دین دورم
عالم السر ز حال من داند
که درین حادثه چه رنجورم ؟
بعنا و خروش متصلم
[...]
ای که خوانی به عشق مغرورم
هیچ عیبم مکن، که معذورم
سرمه گوید در آن فنا نورم
گشت حالم ز سرمگی دورم
که نه سرد و خنک چو کافورم
به دو جو دستگاه مغرورم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.