گنجور

 
جهان ملک خاتون

دلم همچون سر زلفست در هم

که در عالم ندارم هیچ همدم

ندارم هیچ غمخواری و یاری

به درد روز هجرانت بجز غم

ببین کاحوال این بی دل چه باشد

که غیر از غم ندارد هیچ محرم

مدام از دیده و دل ساقی دور

بگو چندم دهی جام دمادم

به تیغ هجر خستی خاطرم را

ز وصلت بر دلم نه زود مرهم

بجز لطفت نگارینا تو دانی

ندارم هیچ دلسوزی به عالم

چرا کردی بدین غایت خدا را

ز تاب بار هجران پشت ما خم

به بستان با سهی سرو آب می گفت

مبادا از سر ما سایه ات کم

نه من کردم به عالم عشق بازی

گناه اول ز حوّا بود و آدم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
باباطاهر

غمم غم بی و همراز دلم غم

غمم هم‌صحبت و همراز و همدم

غمت مهله که مو تنها نشینم

مریزا بارک الله مرحبا غم

سنایی

چو دانستم که گردنده‌ست عالم

نیاید مرد را بنیاد محکم

پس آن بهتر که ما در وی مقیمیم

شبان و روز با هم مست و خرم

مرا زان چه که چونان گفت ابلیس

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
انوری

مبارک باد و میمون باد و خرم

همایون خلعت سلطان عالم

بلی خود خلعت سلطان بهرحال

مبارک باشد و میمون و خرم

ترا بیرون ز تشریف شهنشاه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه